گنجور

 
حکیم نزاری

چون جزو نیست ای همه پس چیست

گر همه اوست پس همه کس کیست

برو و جان بدو سپار و بمان

ورنه بی او چه گونه خواهی زیست

هر چه او نیست نقدِ وقت همه

انتظارِ پریرو وعدۀ دی ست

عالمِ آفرینشِ مخلوق

منزلِ جنّ و انس و دیو و پری ست

ما در آن عالمیم مستغرق

کز دو عالم منزّه است و بری ست

واحدِ مطلق است و هر چه جزو

همه دیگر منافقی و دوئی ست

وَحدهُ لاشریکَ له گفتند

پس موحّد چه کارۀ ثنوی ست

علّتِ علمِ تست عادتِ تو

ورنه چندین حجاب و شبهت چیست

بت پرستی و بت گری یارا

چیست دیگر همه منی و توئی ست

توبه زاری مبین نزاری را

دل و پشتش به حبِ آل قوی ست

آن که [او] بی حجاب می گوید

اعتقادش به اهلِ بیتِ نبی ست

پادشاه است بر ممالکِ فضل

زان که مملوکِ خاندانِ علی ست

 
 
 
عنصری

هر کجا گوهری بدست بدیست

بدگهر نیک چون تواند زیست

انوری

برترین مایه مرد را عقلست

بهرین پایه مرد رد تقویست

بر جمادات فضل آدمیان

هیچ بیرون از این دو معنی نیست

چون از این هر دو مرد خالی ماند

[...]

حمیدالدین بلخی

چون نگه کرد هم به روزِ بیست

از قضا خر بمرد و گاو بزیست

خاقانی

لیکن ار فضل هست، دولت نیست

فضل بی‌دولت اسم بی‌معنی است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه