گنجور

 
حکیم نزاری

از ابتدا که لشکرِ ارواح برنشست

عقل از سپاهِ عشق هزیمت کنان بجست

اهلِ قیاس پس روِ عقلِ گریز پای

ما در بُلوک عشق فتادیم می به دست

در پوستینِ شیوۀ ما اوفتاده اند

قومی خیال بازِ هوس نا ِک خود پرست

گر می خوریم و گرنه تفاوت نمی کند

ما بر قرارِ خویش همان واله ایم و مست

از گل سرشته کالبدِ آدمِ صفی

ترکیب ما ز دُردیِ خم خانۀ الست

ما توبه بسته در سرِ زلفِ بتان و حسن

آورده باز در سرِ زلفِ بتان شکست

بر من چه اعتراض که مأمورِ فطرتم

ای مدّعی به دستِ کسی اختیار هست

تشنیع بر نزاری و او خود شکسته وار

هرگز به نام و ننگ نبوده ست پای بست

ماییم و کُنجِ فقر و می و گنجِ مسکرات

تا گنبدِ سپهر شود هم چون خاک پست

 
 
 
امیر معزی

ایام و‌َرد و موسم عید پیمبرست

گیتی ز بوی هر دو سراسر معطرست

گلزارها به آمدن آن مزین است

محراب‌ها به آمدن این منوّر ست

آن مونس و حریف می و نَقل مجلس است

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
وطواط

ای آن که هر چه بایدت از بخت نیک هست

هرگز مباد در جاه تو شکست

تا از قضا پدید شد آثار هست و نیست

پیدا نشد ذات تو از نیست هیچ هست

معلوم شد مگر که تو از نسل آدمی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
سوزنی سمرقندی

کور و کر و دراز و سطبر است و سرنگون

سرگرد و بن قوی و سیه پوش و احمر است

 طناز و پر هراس و چو پستانست در لباس

کناس و دیر آس و میانش رگ آور است

نامش قضیب و خوره و کالم بدان و ایر

[...]

قوامی رازی

هربنده ای که ایزد بی یار یار اوست

بی شک و شبهه در دو جهان کار کار اوست

آن بی نیاز بنده نواز لطیفه ساز

کز هر سوئی که در نگری کار و بار اوست

ازچرخ بی قرار و زمین قرار گیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه