گنجور

 
حکیم نزاری

مرا جانانه ای نامهربان است

ببرد از من دل و در قصد جان است

به صد دل دوست میدارم ز جانش

به حسن خویشتن مغرور از آن است

که داند عاقبت هم رحمت آرد

که در احکام فطرت کس ندانست

مگر هم در کنار آید چو با او

اگر جان است و گر دل در میان است

به لب شیرین تر از آب حیات است

به غمزه آفت خلق جهان است

به رشک آمد صدف در قعر دریا

از آن دردانه ها کش در دهان است

خجل گردد قمر از ماه رویش

که نیکوتر ز ماه آسمان است

سرش با ناتوانان در نیاید

نزاری عاشق تنها از آن است

نزاری از غم نادیدن او

به صد زاریّ و زار و ناتوان است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

چه خوش عیش و چه خرم روزگار است

که دولت عالی و دین استوار است

سخا را نو شکفته بوستان است

امل را نو دمیده مرغزار است

هنر در مد و دانش در زیادت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سوزنی سمرقندی

چه . . . یر است این ز . . . یر خر زبر دست

که خر چون دید زو، آنگونه بشکست

خر نر را . . . ون در کردم این . . . یر

به سان ماده خر خوابید در غست

چو . . . ادم ماده خر ار، کره بفکند

[...]

مجیرالدین بیلقانی

فلک را عهد بس نااستوار است

همه کار جهان ناپایدارست

بیا کس کز پی یک روزه راحت

بمانده روز و شب در انتظارست

هوایی دارد و آبی زمانه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه