گنجور

 
حکیم نزاری

بیا ای مرا خوش تر از زندگانی

که در انتظارِ تو کردم جوانی

تو دانی و دانای رازم که مهرت

زکی باز، در سینه دارم نهانی

چه باشد که روزی پیامی فرستی

که گویی چه حالی، کجایی، چه سانی

بدین قانعم از تو زیرا که بختم

نباشد که یک شب نهانم بخوانی

بیایی که تا بر دو چشمت نشانم

چرا هر زمانم بر آتش نشانی

ترا چون ز آتش گریزی نباشد

جهان گر بسوزند فارغ، از آنی

خلیل من ای جانم از تو بر آتش

اگر در کناری و گر در میانی

ز بهر بنا گوش توست آن که چشمم

چنین پیشه کرده است گوهر فشانی

نترسی ز بی التفانی نمودن

که نامت برآید به نامهربانی

بدان قیمت عمر دریاب فرصت

گرفتم که قدرِ نزاری ندانی

مکن رحمت‌ام روز کن بر نزاری

چه سودت که فردا پشیمان بمانی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

کسی را چو من دوستگان می چه باید؟

که دل شاد دارد بهر دوستگانی

نه جز عیب چیزیست کان تو نداری

نه جز غیب چیزیست کان تو ندانی

دقیقی

ز دو چیز گیرند مر مملکت را

یکی پرنیانی یکی زعفرانی

یکی زر نام ملک بر نبشته

دگر آهن آب دادهٔ یمانی

که را بویهٔ وصلت ملک خیزد

[...]

کسایی

از او بوی دزدیده کافور و عنبر

وز او گونه برده عقیق یمانی

بماند گل سرخ همواره تازه

اگر قطره ای زو به گل بر چکانی

عقیقی شرابی که در آبگینه

[...]

عنصری

شه مشرق و شاه زابلستانی

خداوند اقران و صاحبقرانی

بدولت یمینی بملت امینی

مر این هر دو را اصل یمن و امانی

تو محمود نامی و محمود کاری

[...]

فرخی سیستانی

یکی گوهری چون گل بوستانی

نه زر وبه دیدار چون زرکانی

به کوه اندرون مانده دیرگاهی

به سنگ اندرون زاده باستانی

گهی لعل چون باده ارغوانی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه