گنجور

 
حکیم نزاری

دلا گر قدرِ این دولت بدانی

دو دولت را دگر دولت نخوانی

ندانستی که قدرِ دوستی چیست

دریغا فوت کردی زندگانی

نمازی نیست رویی در دو قبله

نبودی یک جهت با یار جانی

مُعوَّل نیست بر پروردنِ نفس

که از گرگان نمی‌آید شبانی

ز دردِ این پشیمانی گرفتم

نزاری ناله بر گردون رسانی

چه سود اکنون که از پیمان بگشتی

پریشان کردی ایامِ جوانی

مرا پیرانه‌سر کردی گرفتار

بدین بی‌چارگی و ناتوانی

به هر جانب که رفتی هر زمانم

بلایی دیگر آری ارمغانی

بیا باری کنون دریاب خود را

سبک بر هم زن اسباب گرانی

موحد وار از کثرت برون آی

که در گردابِ دورِ امتحانی

اگر دریافتی امروز خود را

وگرنه هم‌چنین مشرک بمانی

نزاری گر ندانی قدر امروز

بسی یاد آوری کرد از جوانی

به سربر ، دستِ حسرت باز می‌گوی

دریغا روزگار مهربانی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
دقیقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی

ولیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی

کسایی

به جام اندر تو پنداری روان است

و لیکن گر روان دانی روانی

به ماهی ماند ، آبستن به مریخ

بزاید ، چون فراز لب رسانی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کسایی
عنصری

شکفته شد گل از باد خزانی

تو در باد خزانی بی زیانی

همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل

چه چیزی مردمی یا بوستانی

ز بوی موی پیچان سنبلی تو

[...]

ابوالفضل بیهقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی‌

و لیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی‌

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه