گنجور

 
حکیم نزاری

نمی‌دانم چه بد کردم که نیکم زار می‌داری

تنم رنجور می‌خواهی دلم بیدار می‌داری

ز رنجم راحتی داری از آنم دیر می‌پرسی

به زاری کردنم شادی از آنم زار می‌داری

چه آزاری ز من من خود به آزاری نمی‌ارزم

چه باشم خود کی ام کز من چنین آزار می‌داری

کجا شد آن که گه‌گاهی ز دردم یاد می‌کردی

عزیزم داشتی ز اوّل به آخر خوار می‌داری

نهی بر جانِ من منّت که تیمارت همی دارم

دلم خون شد ز تیمارت نکو تیمار می‌داری

به دردی قانعم از تو به دشنامی شدم راضی

نزاری نیک بدنام است ازو زان عار می‌داری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عراقی

نمی‌دانم چه بد کردم، که نیکم زار می‌داری؟

تنم رنجور می‌خواهی، دلم بیمار می‌داری

ز درد من خبر داری، ازینم دیر می‌پرسی

به زاری کردنم شادی، از آنم زار می‌داری

دلم را خسته می‌داری ز تیر غم، روا باشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه