بی می منشین اگر دلی داری
وز عمر امید حاصلی داری
خرم دل بی غم تو گر خاطر
با عهد وصال مقبلی داری
مجنون شو و دم مزن دگر تا کی
خود را به محل عاقلی داری
از خود به در آی اگر از او خواهی
بشتاب که دور منزلی داری
دی گفت یکی که ای سر آشفته
همواره تو پای در گلی داری
گفتم چه کنم که من به گردابم
تو خوش بنشین که ساحلی داری
چندین چه کنی نزاریا زاری
بر پای مگر سلاسلی داری
موقوف چه مانده ای نمی دانم
جز محنت عشق مشکلی داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.