مسلمانان دگرباره به کوی افتادم از خانه
ندانم تا چه بودستم که نه خویشم نه بیگانه
نه چون زهّاد در زهدم نه چون عبّاد در طاعت
نه چون فسّاق در فسقم نه چون رندان به میخانه
نه با کیشم نه بیکیشم نه با خویشم نه بیخویشم
نه سلطانم نه درویشم نه فرهنگم نه فرزانه
نه باهوشم نه بیهوشم نه گویایم نه خاموشم
نه هُشیارم نه مدهوشم نه با عقلم نه دیوانه
نه غمگینم نه دلشادم نه مملوکم نه آزادم
ز دست خود به فریادم نه آبادم نه ویرانه
مرا چون نیست مأوایی نه در کوه و نه در صحرا
مرا چه مکّه چه بطحا چه ترکستان چه فرغانه
نه شرقیام نه غربیام نه علویام نه سفلیام
نه در دوزخ مرا کاخی نه در فردوس کاشانه
نه از خاکم نه از بادم نه از آبم نه از آتش
نه صیدم من نه صیّادم نه دامم نیز و نه دانه
نه عرشیام نه فرشیام نه جنّیام نه انسیام
ندانم تا چه مرغیام که نه شمعم نه پروانه
نه اندر هستیِ هستم نه هستی هست در دستم
نه تن هستم نه دل هستم نه جان هستم نه جانانه
نه تازیام نه رازیام نه حربیام نه غازیام
نه حدّیام نه تازیام نه نامردم نه مردانه
نه بر کارم نه بیکارم نه با یارم نه بییارم
مسلمانان نمییارم بگفتن چیست افسانه
الا ای پیر فرزانه قدم در نه به میخانه
وزان خمبِ ملوکانه به من ده پُر دو پیمانه
که رفت از حد شکایتها درازست این حکایتها
نی ام مردِ روایتها من و دُردی و دُردانه
نزاری گر تو زیشانی برستی از پریشانی
که باشد مردِ پیشانه هم ایشانند پیشانه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به حالتی از سردربرگمی و بیهویتی اشاره دارد. او خود را در وضعیتی میبیند که نه متعلق به گروه خاصی است و نه ویژگیهای مشخصی دارد. شاعر در میان مسلمانان سرگردان است و حس میکند که نه زاهد است و نه گناهکار، نه روشنفکر است و نه سادهدل. او از هر نوع تقسیمبندی و دستهبندی فرار میکند و از وضعیت خود نامطمئن است.
شاعر اظهار میکند که هیچ جایگاهی ندارد و از هر نوع تعلقی آزاد است، اما این آزادی برای او به نوعی عذاب تبدیل شده است. او خود را در میان چرخهای از احساسات مختلف مییابد و منشا درد و رنج خود را نمیداند. در نهایت، او به فردی دانا و پیر اشاره میکند و از او میخواهد تا به او نوشیدنیای بنوشاند که از این حالت پریشانی رهایی یابد. شعر به عمق حس بیهویتی و سردرگمی انسان در جستجوی معنای زندگی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: دوباره به محله مسلمانان برگشتم، اما نمیدانم که چه گذشته است و من اکنون نه به خودم تعلق دارم و نه به کسی دیگر.
هوش مصنوعی: من نه مانند زاهدان در زهد و پارساییام، نه مانند عابدها در عبادت و طاعت، نه مانند گناهکاران در گناه و خطایم، و نه مانند رندان در میخانه و شادخواری.
هوش مصنوعی: نه به خاطر اعتقاداتم هستم، نه بیاعتقاد. نه از خانوادهام جدا هستم، نه کاملاً وابسته به آنها. نه من یک رئیس هستم، نه یک درویش. نه دانشمندم، نه فرد سادهای.
هوش مصنوعی: من نه آدمی باهوش هستم و نه بیهوش، نه کاملاً سخن میگویم و نه سکوت میکنم، نه در حال هوشیاری تمام هستم و نه در حال مدهوشی، نه با عقل و درک خودم هستم و نه دیوانه.
هوش مصنوعی: من نه ناراحتم و نه خوشحالم، نه تحت سلطهام و نه آزاد. از خودم به فریاد آمدهام و نه در آرامشام و نه در تباهی.
هوش مصنوعی: من جایی ندارم که به آن پناهم ببرم، نه در کوه و نه در دشت. برای من مهم نیست که مکانهایی مانند مکه، بطحا، ترکستان یا فرغانه کجا هستند.
هوش مصنوعی: من نه وابسته به شرق هستم و نه به غرب، نه به صفات علوی تعلق دارم و نه به صفات سفلی. نه در آتش جهنم قصر دارم و نه در بهشت، جایی برای سکونت.
هوش مصنوعی: من نه از خاک و زمین هستم، نه از باد و هوا، نه از آب و دریا، و نه از آتش و گرما. نه شکارم و نه شکارچی، نه تلهام و نه دانهای که به دام بیفتد.
هوش مصنوعی: من نه از آن بالاها هستم و نه از این پایینها، نه موجودی از جن هستم و نه انسانی. نمیدانم چه موجودی هستم که نه مانند شمعیام و نه مانند پروانه.
هوش مصنوعی: نه در وضعیت وجودم هستم، نه وجودی در掌 نگهدارم. نه فقط جسمم هست، نه احساساتی مثل دل دارم، نه جان دارم و نه محبوبی.
هوش مصنوعی: من نه از قوم عرب هستم، نه از قوم ایران، نه جنگجو هستم، نه قهرمان، نه در مرزها قرار دارم، نه مردی ازافتادهام و نه از جوانمردان.
هوش مصنوعی: نه در کاری مشغولم، نه بیکارم، نه با همراه هستم، نه بدون همراه. مسلمانان میپرسند که این داستان چه معنایی دارد.
هوش مصنوعی: ای انسان دانا، به میخانه قدم بگذار و از شراب سلطنتی به من دو پیمانه پر بده.
هوش مصنوعی: این حکایتها دیگر به پایان رسیده و دیگر جای شکایت نیست. من نه مرد داستانها هستم، بلکه رابطهام با درد و مشکلات عمیق و حقیقی است.
هوش مصنوعی: اگر تو از پریشانی رها شوی و خود را از دغدغهها آزاد کنی، در آن صورت تو هم مانند مردانی خواهی بود که بر مشکلات خود غلبه کردهاند و به آرامش رسیدهاند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چرا این مردم دانا و زیرکسار و فرزانه
زیانشان مور را باشد دو درشان هست یک خانه
اگر ابروش چین آرد ، سزد گر روی من بیند
که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه
چو پیمانه تن مردم همیشه عمر پیماید
[...]
زهی بزم خداوندی زهی میهای شاهانه
زهی یغما که میآرد شه قفجاق ترکانه
دلم آهن همیخاید از آن لعلین لبی که او
کنار لطف بگشاید میان حلقه مستانه
هر آن جانی که شد مجنون به عشق حالت بیچون
[...]
شبی در خرقه رندآسا، گذر کردم به میخانه
ز عشرت میپرستان را، منور بود کاشانه
ز خلوتگاه ربانی، وثاقی در سرای دل
که تا قصر دماغ ایمن بود ز آواز بیگانه
چو ساقی در شراب آمد، به نوشانوش در مجلس
[...]
گرانجانی مکن یارا مشو در خوابِ مستانه
چو بانگِ صبح بشنیدی سبک برخیز مردانه
به مسمار ارادت خویشتن چون حلقه بربندی
اگر روزی دهندت ره درون بارِ میخانه
تو گردانی که در تفریق مجموعیم پس دانی
[...]
به گردت باد سردی هر دم از عشاق دیوانه
پریشانی زلفت را فراهم کی کند شانه؟
بلای جان شدی و من هم اول روز دانستم
که روزی بهر ما فتنه شود آن شکل ترکانه
مرا خود شورشی بوده ست، عشقت یار شد با آن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.