گنجور

 
حکیم نزاری

ای مرا هم چو دیده نادیده

دیده بسیار خوش‌تر از دیده

گر چه نادیده هم چو دیده تویی

کی بود هم چو دیده نادیده

غایتِ حدِّ حسن می‌دانی

چیست نادیدهٔ پسندیده

آفرینش ز مبداءِ فطرت

نی بدل گشته نی بگردیده

آسمان نام عشق برد مگر

بحر از آن مست گشت و جوشیده

مغزش از دودِ دوزخ آگنده

هر که او بویِ عشق نشنیده

عقل خود از بساط عشق به عجز

مهرهٔ اختیار بر چیده

ز آن نزاری همیشه آشفته‌ست

که همه ساله عشق ورزیده

 
 
 
عنصری

رخم از رنگ تست ریشیده

دلم از زلف تست پیچیده

انوری

ای خدایت به پادشاهی خلق

از ازل تا ابد پسندیده

ابد از کشتزار مدت تو

خوشهٔ عمر جاودان چیده

آبروی خدایگانی تو

[...]

مولانا

خوش بود فرش تن نور دیده

خوش بود مرغ جان بپریده

جان نادیده خسیس شده

جان دیده رسیده در دیده

جان زرین و جان سنگین را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه