لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
مولانا

خوش بود فرش تن نور دیده

خوش بود مرغ جان بپریده

جان نادیده خسیس شده

جان دیده رسیده در دیده

جان زرین و جان سنگین را

چون کلوخ از برنج بگزیده

سر کاغذ گشاده دست اجل

نقد در کاغذ است پیچیده

خمره پرعسل سرش بسته

پشت و پهلوش را تو لیسیده

خمره را بر زمین زن و بشکن

دیده نبود چنانک بشنیده

شمس تبریز بشکند خم را

که ز نامش فلک بلرزیده

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
غزل شمارهٔ ۲۴۱۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم