گنجور

 
نشاط اصفهانی

نوبت خرمی بستان است

عهد سرو و سمن و ریحان است

نرگس از خواب مگر دیده گشود

که بر آن ژاله گلاب افشان است

با صبا نفخه ای از زلف نگار

یا شمیمی ز نگارستان است

شاد زی شاد کز ابر کرمت

دهر گلزار و جهان بستان است

فارغ از حادثه ی دوران باش

که نگهبان تو خود دوران است

کرم عام تو عامیست بخلق

که شهورش همگی نیسان است

تو بنخجیر شتابان و قضا

از پی خصم تو در میدان است

تو بگلزار خرامان و قدر

نایب حکم تو در دیوان است

غم که از دوست بود به ز نشاط

درد کز دوست بود درمان است

 
 
 
شاه نعمت‌الله ولی

هر که در بند نفس حیوان است

بندهٔ آب و چاکر نان است

قائم مقام فراهانی

نفخ صور است صریر قلمت

نفخ صوری نه که در قرآن است

کان نشوری دهد آن را که تنش

بر سر کوی اجل قربان است

وین حیاتی دهد آن را که دلش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه