گنجور

 
نظیری نیشابوری

درک هر راز کجا زان عجمی زاده کنی

گرنه آیینه چو آیینه او ساده کنی

زیب مشاطه صفایی ندهد آن بهتر

که قناعت به همان حسن خداداده کنی

چون صبا معتکف طرف چمن شو شاید

خرده ای حاصل ازان غنچه نگشاده کنی

چون ارادت به کف کس نسپردست عنان

کوش تا همرهمی مردم آزاده کنی

زادی از صومعه بردار که در دیر مغان

رهن یک کاسه می خرقه و سجاده کنی

نفع و ضر همه در پرده غیب است چرا

تکیه بر مایه از پیش فرستاده کنی

ای سواری که جنیبت به قفا می تازی

گنهی نیست اگر رحم بر افتاده کنی

همچو شمعم همه تن مایه دیدار شود

گر شبی نزد خودم تا سحر استاده کنی

سبزه بر جوی دمیدست «نظیری » وقتست

با حریفان سمن بو به قدح باده کنی

 
 
 
حافظ

بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی

خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی

آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد

حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی

گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است

[...]

صائب تبریزی

دل چون شیشه خود گر تهی از باده کنی

کوری دیو هوا، پر ز پریزاده کنی

آنچه از مهلت ایام نصیب تو شده است

آنقدر نیست که برگ سفر آماده کنی

بنده آزادکنان بند خود افزون سازند

[...]

حزین لاهیجی

لوح دل را اگر از نقش دوبی ساده کنی

خاطر از خانقه و میکده آزاده کنی

هر سر خار بیابان شجر طور بود

دیده گر آینه حسن خداداده کنی

در خرابات به یک ساغر می نستانند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حزین لاهیجی
غروی اصفهانی

لوح دل را اگر از نقش خطا ساده کنی

خویش را آینۀ حسن خدا داده کنی

تا نگردد دلت از نائرۀ عشق کباب

طمع خام بود گر هوس باده کنی

خانه را پاک کن از غیر که یار است غیور

[...]

صغیر اصفهانی

ای نشسته بغلط یاد ز استاده کنی

بایدت هم نظری جانب افتاده کنی

چند و ناکی گله از قسم فرستاده کنی

بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه