خاک دیگر بر سر مژگان بیغم میکنم
دست دل میگیرم و دریوزهٔ غم میکنم
در تن از آسودگی خونابه دل تیره شد
میشکافم سینه و الماس مرهم میکنم
بیغمم بیغم، ز من ای دردناکان الحذر
مهر از افلاک و تأثیر از دعا کم میکنم
در دل بیلذت من یک سر مو درد نیست
از کدورت سور را با آنکه ماتم میکنم
جز پریشانی نمیآرد دماغ از کار من
از سحر تا شب حساب زلف درهم میکنم
سنگ را در دل گره شد گریه از بیدردیم
خنده از بیغیرتی بر اهل عالم میکنم
وصل را خواهم «نظیری» طوق در گردن نهاد
دست دل در گردن شوق کسی خم میکنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بیان احساسات عمیق خود میپردازد. او میگوید که بر مژگان بیغمش خاک میپاشد و در جستوجوی غم است. در دل از آرامش خبری نیست و او با درد خود دست و پنجه نرم میکند. شاعر به تماشای غمها و ماتمها میپردازد و بیان میکند که حتی بیدردی او را به گریه وا میدارد. در نهایت، او به عشق و وصال اشاره کرده و ابراز آرزو میکند که عشق را در گردن خود دستاویز کند. این شعر بیانگر تنهایی، غم و عشق عمیق است.
هوش مصنوعی: میزنم خاک را بر سر چشمانم که دیگر شادمان باشند. دست به دلم میزنم و از غم درخواست کمک میکنم.
هوش مصنوعی: از آرامش جسم، دل من پر از غم و اندوه شده است؛ به همین خاطر سینهام را باز میکنم و با الماس، زخمهایم را تسکین میبخشم.
هوش مصنوعی: من بیغم و بیدرد هستم، ای کسانی که در دور و برم درد میکشید، باید مراقب باشید. من عشق و محبت را از آسمانها میکاهید و به تأثیر دعا هم کم میکنم.
هوش مصنوعی: در دل من که هیچ لذتی ندارد، حتی یک سرمو هم درد نمیکند، با اینکه از غم و اندوه چیزهایی را تجربه میکنم.
هوش مصنوعی: از صبح تا شب فقط در فکر مشکلات و سردرگمیهای خودم هستم و هیچ چیز جز نگرانی و پریشانی برایم نمیآورد. در این بین، مدام در ذهنم به حساب زلفهای درهم و پیچیدهام میپردازم.
هوش مصنوعی: دل من پر از درد و اندوه است، اما به جای اینکه احساساتم را بروز دهم، تنها سکوت میکنم و بیتفاوتی به اطرافیان نشان میدهم. در حالی که دیگران ممکن است از زندگی لبخند بزنند، من در دل خود دچار غم و خاموشیام.
هوش مصنوعی: من به دنبال وصالی هستم که مثل طوقی در گردن عشق باشد. دل را به شوق کسی دچار میکنم و خود را برای او خم میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر شب از مستی به سوی خانه ره گم میکنم
نقد هستی وقف بر خمخانه و خم میکنم
هر شب از سوز درون بر حال بیماری خود
گاه میگریم چو شمع و گه تبسم میکنم
میکنم هر لحظه در پیش سگانت جای خویش
[...]
خونم از مستی طریق عقل را گم میکنم
میکشم خون صراحی روی در خم میکنم
با سگان کوی تو من بعد خواهم یار شد
عقل بیآرام پیش خود به مردم میکنم
بس که میپاشم به هرسو کوکب اشک از دو چشم
[...]
کی تبسم دور از آن شیرین تکلم میکنم
زهر خند است این که پنداری تبسم میکنم
در میان اشک شادی گم شدم روز وصال
اینچنین روزی که دیدم خویش را گم میکنم
با من آواره مردم تا به کشتن همرهند
[...]
پرتو مه را قیاس از نور انجم میکنم
در محیط قطره سیر بحر قلزم میکنم
نیست از منصور کمتر جوش خون گرم من
خشت را آواره از بالای این خم میکنم
خنده و جان بر لبم یک بار میآید چو برق
[...]
می روم هر سو سراغ دل ز مردم می کنم
طفل شوخی دارم او را هر زمان گم می کنم
خون من می ریزد و می پرسد احوال تو چیست
می زند شمشیر و می گوید ترحم می کنم
ساغر عشرت چو گل آسان نمی آید به دست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.