گنجور

 
نظیری نیشابوری

خاک دیگر بر سر مژگان بی‌غم می‌کنم

دست دل می‌گیرم و دریوزهٔ غم می‌کنم

در تن از آسودگی خونابه دل تیره شد

می‌شکافم سینه و الماس مرهم می‌کنم

بی‌غمم بی‌غم، ز من ای دردناکان الحذر

مهر از افلاک و تأثیر از دعا کم می‌کنم

در دل بی‌لذت من یک سر مو درد نیست

از کدورت سور را با آنکه ماتم می‌کنم

جز پریشانی نمی‌آرد دماغ از کار من

از سحر تا شب حساب زلف درهم می‌کنم

سنگ را در دل گره شد گریه از بی‌دردیم

خنده از بی‌غیرتی بر اهل عالم می‌کنم

وصل را خواهم «نظیری» طوق در گردن نهاد

دست دل در گردن شوق کسی خم می‌کنم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر شاهی

هر شب از مستی به سوی خانه ره گم می‌کنم

نقد هستی وقف بر خمخانه و خم می‌کنم

هر شب از سوز درون بر حال بیماری خود

گاه می‌گریم چو شمع و گه تبسم می‌کنم

می‌کنم هر لحظه در پیش سگانت جای خویش

[...]

شاهدی

خونم از مستی طریق عقل را گم می‌کنم

می‌کشم خون صراحی روی در خم می‌کنم

با سگان کوی تو من بعد خواهم یار شد

عقل بی‌آرام پیش خود به مردم می‌کنم

بس که می‌پاشم به هرسو کوکب اشک از دو چشم

[...]

وحشی بافقی

کی تبسم دور از آن شیرین تکلم می‌کنم

زهر خند است این که پنداری تبسم می‌کنم

در میان اشک شادی گم شدم روز وصال

اینچنین روزی که دیدم خویش را گم می‌کنم

با من آواره مردم تا به کشتن همرهند

[...]

صائب تبریزی

پرتو مه را قیاس از نور انجم می‌کنم

در محیط قطره سیر بحر قلزم می‌کنم

نیست از منصور کمتر جوش خون گرم من

خشت را آواره از بالای این خم می‌کنم

خنده و جان بر لبم یک بار می‌آید چو برق

[...]

سیدای نسفی

می روم هر سو سراغ دل ز مردم می کنم

طفل شوخی دارم او را هر زمان گم می کنم

خون من می ریزد و می پرسد احوال تو چیست

می زند شمشیر و می گوید ترحم می کنم

ساغر عشرت چو گل آسان نمی آید به دست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه