گنجور

 
نظیری نیشابوری

زین غم نه گریه آید و نی ناله برکشم

سخت است حال مشکل اگر تا سحر کشم

غایب نگشته از نظر از پا درآمدم

من آن نیم که رنج فراق سفر کشم

آن بلبل ندیده بهارم که انتظار

در آشیان ز کوتهی بال و پر کشم

بدخوی خانه زادم و مغرور خدمتم

معذورم ار ز امر تو یک بار سرکشم

پیدا شود که هرچه مرا هست زان تست

فردا که رخت خویش ازین کوبه درکشم

ما و سفال آن سگ کو زانکه این شراب

مستی نمی دهد چو ز جام دگر کشم

چندان مرو ز هوش «نظیری » به روز وصل

کین جان بی بهاش به پیش نظر کشم