گنجور

 
نظیری نیشابوری

بر کس نمانده سنگم زد و چشم شوخ و شنگش

سخنم گران به طبعش خردم سبک به سنگش

نظرم درو معطل خبرم درو مأول

نه تصورش به شکلش نه حکایتش به رنگش

به کرشمه های ابرو خبرم دهد وگرنه

سخنش به حیله یابد اثر از دهان تنگش

چو به خانه دیر ماند همه اهل شهر کورش

چو به کوچه زود آید همه خلق کوی لنگش

نشود که خصم باشد دل مهربان مؤمن

به بتی که دوست دارد دل کافر فرنگش

مژه چون صف مهاجر همه معجز و کرامت

دل ما چو فرق منکر شده پایمال خنگش

به مصاف چون ننازم به نیام سینه تیغش

به سپهر چون نتازم به کمان دل خدنگش

به قصور توبه گیرم در خلوتم نبندد

چه نوا مغنئی را که شکسته است چنگش

به کدام قدر گیری سر ره برو «نظیری »

ز نیاز تست عارش ز سلام تست ننگش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode