غمم به عیش درآمیخت عشق رنگ آمیز
کنون نه هست غمم کند و نی نشاطم تیز
دلم به بام و در یار می رود هر دم
تو ای تن به زمین مانده در دلم آویز
دلم به غمزه جادووشی در افتادست
که با جهانش سر فتنه است و رستاخیز
به ذوق آن که دلش مایل وفا گردد
لبالب است دهانم ز حرف مهرانگیز
عروس، بی نسب آید به حجله داماد
قرار مهر گرانست اگرچه نیست جهیز
نویسم ار به صبا نامه می دود بلقیس
حریف جام جمم از که می کنم پرهیز
اگرچه شحنه ز مریخ تندخوی ترست
به ساز زهره خورد می «نظیری » شب خیز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بیان احساسات عاشقانه و غمگین خود میپردازد. او از ترکیب غم و شادی در دلش صحبت میکند و میگوید که همواره به یاد یار خود است. دلش به خاطر زیبایی و جاذبهای که در یار میبیند، دچار حالت شگفتی و فتنه شده است. او از عشق سخن میگوید که باعث سرزندگیاش شده و آتش عشق در دلش شعلهور است، حتی اگر وسایل و امکانات مادی در دسترس نباشد. شاعر همچنین با اشاره به نامهای به بلقیس، نشان میدهد که محبت و احساساتش را به دیگران نمیفروشد و بهویژه نسبت به عواطف خود بسیار حساس است. در نهایت، او به مقایسهی یار و زیباییهای او با عناصر طبیعی و celestial میپردازد و نشان میدهد که عشق و زیبایی در زندگیاش چه تأثیری دارد.
هوش مصنوعی: غم من با شادی ترکیب شده است، عشق حالا رنگ و بویی به زندگیام داده است. دیگر نه غم دارم و نه شوقی به زندگی.
هوش مصنوعی: دل من هر لحظه به یاد یار و منزل او میرود، ای کس که چون جسمی بیتحرک در دل من آویختهای.
هوش مصنوعی: دل من در چنگال زیباییهای تو گرفتار شده و این جذبهات چنان قوی است که میتواند مقدمهای برای تغییرات بزرگ و تحولات عمیق در زندگیام باشد.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه دل کسی به سمت وفاداری تمایل دارد، دهان من پر از صحبتهای دلنشین و محبتآمیز است.
هوش مصنوعی: عروس بدون اینکه از خانواده معتبری باشد به خانه داماد میآید و عاطفه و محبت، ارزش واقعی او را تعیین میکند، حتی اگر مالی نداشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به نسیم پیامی بنویسم، آیا بلقیس به دور از شراب جمشید خواهد بود که من از آن دوری کنم؟
هوش مصنوعی: هرچند که نگهبان خشمگینتر از سیاره مریخ است، اما به ساز و آهنگ زهره گوش میدهد و در تاریکی شب جلو میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همی برآیم با آن که برنیاید خلق
و برنیایم با روزگار خورده کریز
چو فضل میرابوالفضل بر همه ملکان
چو فضل گوهر و یاقوت بر نبهره پشیز
نبود با او هرگز مرا، مراد دو چیز
یکی ز عمر نشاط و یکی ز شادی نیز
مرا ز رفتن معشوق دیده لؤلؤ ریز
ورا ز آمدن شب سپهر لؤلؤ ساز
چهار چیز همی خواهم از خدای ترا
بگویم ار تو بگویی که آن چهار چه چیز
به پات اندر خار و به دستت اندر مار
به ریشت اندر هار و به سبلت اندر تیز
زمن به قهر جدا کرد روزگار سه چیز
چنان سه چیز که مانند آن ندانم نیز
یکی لباس جوانی دوم امید و امل
سیم حلاوت دیدار دوستان عزیز
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.