گنجور

 
نظیری نیشابوری

غمم به عیش درآمیخت عشق رنگ آمیز

کنون نه هست غمم کند و نی نشاطم تیز

دلم به بام و در یار می رود هر دم

تو ای تن به زمین مانده در دلم آویز

دلم به غمزه جادووشی در افتادست

که با جهانش سر فتنه است و رستاخیز

به ذوق آن که دلش مایل وفا گردد

لبالب است دهانم ز حرف مهرانگیز

عروس، بی نسب آید به حجله داماد

قرار مهر گرانست اگرچه نیست جهیز

نویسم ار به صبا نامه می دود بلقیس

حریف جام جمم از که می کنم پرهیز

اگرچه شحنه ز مریخ تندخوی ترست

به ساز زهره خورد می «نظیری » شب خیز

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

همی برآیم با آن که برنیاید خلق

و برنیایم با روزگار خورده کریز

چو فضل میرابوالفضل بر همه ملکان

چو فضل گوهر و یاقوت بر نبهره پشیز

عسجدی

نبود با او هرگز مرا، مراد دو چیز

یکی ز عمر نشاط و یکی ز شادی نیز

مسعود سعد سلمان

مرا ز رفتن معشوق دیده لؤلؤ ریز

ورا ز آمدن شب سپهر لؤلؤ ساز

انوری

چهار چیز همی خواهم از خدای ترا

بگویم ار تو بگویی که آن چهار چه چیز

به پات اندر خار و به دستت اندر مار

به ریشت اندر هار و به سبلت اندر تیز

ادیب صابر

زمن به قهر جدا کرد روزگار سه چیز

چنان سه چیز که مانند آن ندانم نیز

یکی لباس جوانی دوم امید و امل

سیم حلاوت دیدار دوستان عزیز

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه