گنجور

 
نظیری نیشابوری

افلاک فتنه زاده به دامان روزگار

برکرده سر بلا ز گریبان روزگار

سیب ذقن مگوی بگو گوی آفتاب

زلفش ربوده از خم چوگان روزگار

گاهی که عقل بر سر جمعیت آمده

عشقش به هم زده سر و سامان روزگار

دل چون شناوری که عزیزش ز کف ربود

خود را فگنده بر سر طوفان روزگار

از سرنوشت ساقی دوران ما قضا

بشکسته خامه در کف دیوان روزگار

ایزد چو کرده عامل چشمانش فتنه را

صدبار گفته جان تو و جان روزگار

نابود تا نگشته به سودای زلف او

خود را نکرده جمع پریشان روزگار

شور ملاحتش شده داروی زخم ها

درد محبتش شده درمان روزگار

افغان که جای بودن و جنبیدنم نماند

زخمم نشسته بر سر پیکان روزگار

از قهر جیب و سینه خود پاره می کنم

دستم نمی رسد به گریبان روزگار

صبح اجل رسید و پر و بال می زنم

در حسرت فروغ شبستان روزگار

راهی به سوی قبله حاجت نمی برم

سرگشته ام میان بیابان روزگار

جولان افتخار از آن سو مگر کنم

رخشم گذشته از سر میدان روزگار

گویی که کام کودک و پستان مادر است

زخم «نظیری » و سر پیکان روزگار

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وطواط

ای در مصاف رستم دستان روزگار

با باس تو هدر شده دستان روزگار

مقهور دستبرد تو اجرام آسمان

مجبور پای بند تو ارکان روزگار

پیش براق و هم تو هنگام کر و فر

[...]

انوری

ای در هنر مقدم اعیان روزگار

در نظم و نثر اخطل وحسان روزگار

آسان بر نفاذ تو دشوار اختران

پیدا بر ضمیر تو پنهان روزگار

نامانده چو تو اختر در برج شاعری

[...]

ظهیر فاریابی

ای همچ جان خلاصه ارکان روزگار

سر دفتر و سر آمد دوران روزگار

کمال‌الدین اسماعیل

زین عمر سست پای چو پیمان روزگار

وین حادثات سخت چو زندان روزگار

اندیشه میکنم، نه همانا توان ربود

گوی مراد در خم چوگان روزگار

یک رنگی از نهاد زمانه طمع مدار

[...]

ابن یمین

ای باد صبحدم گذری کن ز راه لطف

بر خاک آستانه سحبان روزگار

آن افصح زمانه که نفس نفیس اوست

سر دفتر اماثل و اعیان روزگار

حاجی شاعر آنکه بصد قرن گوهری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه