گنجور

 
نظیری نیشابوری

فلک مزدور ایمای تو باشد

نوازد هر که را رای تو باشد

به دل تنگی کنم دل خوش همیشه

که تنها جای غم های تو باشد

نیازارم ز خود هرگز دلی را

که می ترسم درو جای تو باشد

شود مجروح مغز استخوانم

سر خاری چو در پای تو باشد

میی کاشفتگی در شور آرد

نگاه کارافزای تو باشد

حریفی کز خرد بازیچه سازد

عتاب گریه فرمای تو باشد

نهایت نیست طومار دلی را

که مضمونش تمنای تو باشد

کدورت نیست کاخ سینه ای را

که راهش بر تماشای تو باشد

گل صدرنگ می روید از آن خاک

که در وی نوش صهبای تو باشد

سحرگه هرکه پیش از خواب خیزد

حریف باده پیمای تو باشد

دو عالم نقد جان بر دست دارند

به بازاری که سودای تو باشد

«نظیری » زندگی در درد دل جو

که درد تو مسیحای تو باشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظامی

چو زیر از قدر تو جای تو باشد

علَم دان هر که بالای تو باشد

عطار

چو رویم در کف پای تو باشد

همیشه روی من جای تو باشد

سعدی

اگر سروی به بالای تو باشد

نه چون بشن دلارای تو باشد

و گر خورشید در مجلس نشیند

نپندارم که همتای تو باشد

و گر دوران ز سر گیرند هیهات

[...]

حکیم نزاری

مرا در سینه سودای تو باشد

سواد دیده در پای تو باشد

چه می خواهی بیا بنشین زمانی

خوشا آن دل که یغمای تو باشد

اگر باشد درین عالم بهشتی

[...]

سلمان ساوجی

چو زلف آن را که سودای تو باشد

سرش باید که در پای تو باشد

برون کردم ز دل جان را که جان را

نمی‌زیبد که بر جای تو باشد

خوشا آن دل که بیمار تو گردد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه