گنجور

 
نظیری نیشابوری

رشکی به من گهی ز ادای سخن رسد

صد جایگه مقام کند، تا به من رسد

من بر در از تجلی آن نور ساختم

پروانه چون به عرصه آن انجمن رسد

در راه تو شمال و صبا در ترددند

تا بو که را دهی که به بیت الحزن رسد

گر زیر گلبنی قفسم را نمی نهی

جایی بنه که ناله به گوش چمن رسد

گفتند: کم بقاست سمن عندلیب گفت

ای کاش عمر گل به حیات سمن رسد

جیبی که پاره شد به ملامت رفو نشد

دست جنون مباد به این پیرهن رسد

زاهد ز سر نکته صوفی چه آگه است؟

در شیوه های چشم صنم برهمن رسد

بازیچه تو معجز عیسی به باد داد

در نرگس تو کس به چه افسون و فن رسد؟

ای جان به سعی درد «نظیری » نمی رود

مرگی مگر به داد دل زیستن رسد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سید حسن غزنوی

دور از تو تا که دور شدستم ز تو مرا

هر روز صد هزار بلا بر بدن رسد

خالی نباشد از دل تنگی چو یاسمین

گرخنده مرا چو گل اندر چمن رسد

گر بخت بر بخندد و گردون وفا کند

[...]

صائب تبریزی

عیسی دمی کجاست به درد سخن رسد

گردد تمام گوش وبه فریاد من رسد

از همعنانیم نفس برق وباد سوخت

مجنون کجا به بادیه گردی به من رسد

صد حلقه پیچ وتاب فزون می خورم ز زلف

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه