گنجور

 
نظیری نیشابوری

هنوز راه نگاهم به بام و در ندهند

کبوتری که بیاموختند سر ندهند

خراب نرگس سنگین دلان سرمستم

که بر طریق نظر مهر را گذر ندهند

ز غم به گونه زرین شدم چه چاره کنم

قبول صحبت صاحبدلان به زر ندهند

ازین گشاده جبینان ثبات عیش مجو

که گل دهند به خروار و یک ثمر ندهند

به زهر یأس بساز و مجو حلاوت کام

دوا چو داروی تلخت کند شکر ندهند

ز خوان نعمت دوران رضا به قسمت ده

که طعمه یی ز غمت خوش گوارتر ندهند

ز درد سوز که بر بستر آب عنابت

بغیر تب زدگی و تف جگر ندهند

چه یاد جور رفیقان کنم، نصیبم بود

که تشنه بر لب جو میرم و خبر ندهند

مثال ما لب دریا و حال مستسقی ست

دهند شوق ولی رخصت نظر ندهند

سزد که مقنعه بر سر کنند آن مردان

که تاج عشق بخواهند و ترک سر ندهند

ظفر تو راست «نظیری » که محو ذوق شدی

به هرکه غوطه به دریا نزد، گهر ندهند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

به هر فسرده لب خشک وچشم تر ندهند

قبول داغ محبت به هر جگر ندهند

به گوشمال ستم سر ز حکم عشق مپیچ

که هیچ رشته بی تاب را گهر ندهند

فراغبالی در تنگنای چرخ مخواه

[...]

صامت بروجردی

تا لعل نبخشی به تو گوهر ندهند

گر تو ندهی سیم تو را زر ندهند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه