گنجور

 
نظیری نیشابوری

عالم از عشق در وجود آمد

عشق معمار هست و بود آمد

در بشر کبریای عشق نمود

ملک از عجز در سجود آمد

رد شد از صدر بارگاه شهود

آن که در کار ما حسود آمد

عشق بر تخت از زبر نگریست

عقل و لوح و قلم فرود آمد

هرچه اهلیت نمودن داشت

همه از عشق در نمود آمد

نیست جز عشق و عاشق و معشوق

هرچه در معرض شهود آمد

عقل بر کار عشق سوخت سپند

شکل این گنبد کبود آمد

عشق صنعت نمود بی آلت

بود هرچند از نبود آمد

جامه مجنون درد که خلعت عشق

عاری از جنس تار و پود آمد

عشق را عشق دی و فردا نیست

دیر هم زودتر ز زود آمد

شد جوانی و عشق و حرص به جاست

شعله بنشست و خس به دود آمد

ز سخن بر لب «نظیری » جوش

عشق در گفت و در شنود آمد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
حزین لاهیجی

زان سپس، هرچه در نمود آمد

از همین پایه در وجود آمد

نورعلیشاه

مطلقی باز در قیود آمد

بی نمودی بصد نمود آمد

جلوه کرد حسنش اندر غیب

شاهد و مشهد و شهود آمد

خواست آئینه برخسارش

[...]

صفایی جندقی

رفت بر میرزا حبیب انعام

خلفی وین به محض جود آمد

جان و تن دیده و دل این اکرام

همه را موجب سجود آمد

لب درآمد به جمع و بیتی خواند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه