نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

عالم از عشق در وجود آمد

عشق معمار هست و بود آمد

در بشر کبریای عشق نمود

ملک از عجز در سجود آمد

۳

رد شد از صدر بارگاه شهود

آن که در کار ما حسود آمد

عشق بر تخت از زبر نگریست

عقل و لوح و قلم فرود آمد

هرچه اهلیت نمودن داشت

همه از عشق در نمود آمد

۶

نیست جز عشق و عاشق و معشوق

هرچه در معرض شهود آمد

عقل بر کار عشق سوخت سپند

شکل این گنبد کبود آمد

عشق صنعت نمود بی آلت

بود هرچند از نبود آمد

۹

جامه مجنون درد که خلعت عشق

عاری از جنس تار و پود آمد

عشق را عشق دی و فردا نیست

دیر هم زودتر ز زود آمد

شد جوانی و عشق و حرص به جاست

شعله بنشست و خس به دود آمد

ز سخن بر لب «نظیری » جوش

عشق در گفت و در شنود آمد