زبان طعنه ما کوته از بریدن نیست
علاج شکوه عاشق به جز شنیدن نیست
ز بس که گشتهام از درد انتظار ضعیف
نگاه را به رخت قوت رسیدن نیست
چنان که خانه زندانیان فرود آید
شکسته جان قفس و جرئت پریدن نیست
ز بی تعلقی خویشتن به این شادم
که جان سپردن اگر هست دل طپیدن نیست
به هجر و وصل و ملال و نشاط گریه کنم
در آن دلی که طلب هست آرمیدن نیست
ز تار زلف تو زنار بر میان دارم
بیا که مصلحت پیرهن دریدن نیست
گرفته طبع «نظیری» سؤال از او مکنید
درخت گل نشکفتست و وقت چیدن نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق عاشقی و درد انتظار میپردازد. شاعر بیان میکند که زبانش قادر به بیان درد و طعنههایش نیست و تنها راه درمان دردش، شنیدن پاسخ معشوق است. او از تحمل درد انتظار خسته شده و به این نتیجه میرسد که زندگی بدون عشق و اتصال به معشوق، بیمعناست. همچنین، شاعر به بیمعنایی هجر و دلتنگی اشاره میکند و از معشوقش میخواهد که به او نزدیک شود، زیرا زمان از دست رفته را نمیتوان جبران کرد. در نهایت، شاعر میگوید که درخت گل هنوز شکوفه نزده و زمان چیدن آن نرسیده است، که این نشانهای از ناامیدی و فراق است.
هوش مصنوعی: زبان ما به طعنه زدن محدود نیست و تنها راه درمان دلنالههای عاشق، گوش دادن به آنهاست.
هوش مصنوعی: به خاطر درد و انتظار زیاد، چنان ضعیف شدم که دیگر نتوانم به چشمانت امید داشته باشم که زمانی به من برسی.
هوش مصنوعی: چنان که زندانیان در خانهای محبوس میشوند، روح شکننده و آسیبدیده مانند قفسی است که دیگر جرئت پرواز ندارد.
هوش مصنوعی: از بیتعلق بودن به خود خوشحالم؛ زیرا اگر مرگ وجود داشته باشد، پس دیگر دلتپش و احساس وجود ندارد.
هوش مصنوعی: به خاطر جدایی و وصال، افسردگی و شادی، گریه میکنم. در دلی که همیشه در جستجوی محبت است، آرامش وجود ندارد.
هوش مصنوعی: از پیچ و تاب موهای تو، نوار محکم و زیبایی به دور خود دارم. بیا که در این لحظه، پاره کردن پیراهن به سودم نیست.
هوش مصنوعی: طبع «نظیری» در حالتی است که از شما چیزی نمیخواهد بپرسید؛ زیرا درخت گل هنوز شکوفه نزده و زمان برداشت آن فرا نرسیده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر نمی تپدم دل، ز آرمیدن نیست
که تنگنای جهان جای دل تپیدن نیست
ز بی غمی نبود رنگ روی من بر جای
ز ضعف، رنگ مرا قوت پریدن نیست
ز دست آینه شد موی سبز و گشت سفید
[...]
ز ضعف تن مژهام را به هم رسیدن نیست
نبستن مژه از مرده بهر دیدن نیست
خوشم به سنگدلیهای او که درد مرا
دل ار نه سنگ بود، طاقت شنیدن نیست
مرا جفای تو پابستهتر کند، آری
[...]
در آبگیر، سحرگاه بط به ماهی گفت
که روز گشت و شنا کردن و جهیدن نیست
بساط حلقه و دامست یکسر این صحرا
چنین بساط، دگر جای آرمیدن نیست
ترا همیشه ازین نکته با خبر کردم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.