گنجور

 
نیر تبریزی

سخت ای لعبت شیرین همه جا رو شده‌ای

عهد دیرینه نپای و گله نشنو شده‌ای

کام فرهاد چه سان تلخ نگردد که بهشر

همه شور است که همخوابۀ خسرو شده‌ای

کس چو خورشید تر اسیر نیارستی دید

حالی انگشت نما همچو مه نو شده‌ای

گندم خال ترا جان به بها میدادند

خبرت هست که بیقدر ترا ز جو شده‌ای

پی صید تو بهر گوشه دو صد دام فریب

تو چو آهو بچه هر سو بتک و دو شده‌ای

مدعی روی تو شب خواب نمیدید و کنون

جلوه گر در همه آفاق چو پرتو شده‌ای

 
 
 
بلند اقبال

تیر مژگان وسنان قد و زره موشده ای

رستم مملکت حسن نه بر زو شده ای

ماه رخساری وخورشید لقا زهره جبین

چشم بد دور چه فرخ رخ و نیکوشده ای

طره ات عقرب وچنگال اسد مژگانت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه