گنجور

 
نسیمی

سر چه باشد که نثار قدم یار کنند

یا دل و دین به چه ارزد که در این کار کنند

قبله جان نبود جز رخ جانان زان رو

عاشقان قبله خود ابروی دلدار کنند

کی تواند شدن از سر انا الحق واقف

هر که او را غم آن است که بردار کنند

شرطش آن است که بر دار ببیند خود را

هر که از فضل تواش واقف اسرار کنند

آن گروهی که در انکار منند از عشقت،

گر ببینند رخت را همه اقرار کنند

اهل تحصیل ندارند ز معنی خبری

سبق عشق تو در مدرسه تکرار کنند

دردمندان تو هر لحظه دلی می طلبند

تا به درد و غم عشق تو گرفتار کنند

خبر از جنت روی تو ندارند آنان

کآرزوی چمن و رغبت گلزار کنند

پیش روی تو بود سجده ارباب یقین

گرچه کوته نظران روی به دیوار کنند

گر شوند از می اسرار تو واقف زهاد

سالها خادمی خانه خمار کنند

ساکنان سر کویت چو نسیمی شب و روز

به طواف حرم کعبه شدن عار کنند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode