گنجور

 
سرایندهٔ فرامرزنامه

یکی روز پردخته شد پیشگاه

فرامرز و گرگین بد و کیدشاه

چنین گفت با کید هندی دلیر

که چشمم ز رویت نگشتست سیر

مرا رای جیپال و آن مرز خاست

شدن سوی آن مرز و بومم هواست

کنون آرزو دارم از تو یکی

بگویم تو بشنو مپیچ اندکی

زراسب گرانمایه فرزند توس

که با تخت و تاج است و با پیل و کوس

نژاد وی از نامور نوزر است

گذشته ز کاوس کی مهتر است

دگر بیژن گیو کو روز جنگ

نیندیشد از شیر و جوشا نهنگ

ز مادر سوی زال دارد نژاد

پدر گیو گودرز و با فر و داد

برادر ورا هست هفتاد و هشت

گذارد زمین زیرشان کوه و دشت

به درگاه کاوس کی مهترند

ز ایرانیان سر به سر مهترند

به دامادی کید کردند رای

بدین در چه گوید کنون کدخدای

بدو کید گفتا که تو مهتری

پسر زان تو هم پدر دختری

چو دانی که این کار زیبا بود

ترا دل بدین هم شکیبا بود

کنیز تواند آن دو سر زان تست

به گیتی مرا جان و سر زان تست

هم اندر زمان دختران را بخواند

به نزد جهان پهلوانشان نشاند

دو مرد گرانمایه آورد پیش

ببستند کابین به آیین خویش

یکی دست در دست بیژن نهاد

دگر زان شه نوذری کرد یاد

نثاری فشاندند بر هر چهار

یکی غلغل افتاد در هند بار

در گنج بگشود و کید گزین

ستوه آمد از زر و گوهر زمین

فرستادشان یک به یک برگ و ساز

چو یک هفته بودند با کام و ناز

 
sunny dark_mode