هر چند میشکافی تو موی در معانی
از معنی میانش ای عقل بر کرانی
چون بحر عشق جانان موج گهر بر آرد
جان در میانه آید تو بر کرانه مانی
آنجا که مرغ دریا در آب شد شناور
بر شاخهها نشیند مرغان بوستانی
چون ماهی از فراقت در خاک میتپد دل
ای بحر بینهایت وی آب زندگانی
چندین هزار عاشق جان میدهد بر این در
بحر تو کم نگردد آبی اگر چکانی
یک قطره ابر لطفت بر جان هر که بارد
درّی شود که در وی بحری شود نهانی
زان بحر شعر خود را سیراب دار و تازه
ناصر سفینهها را بر خشک چند رانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عمق معانی عشق و جدایی میپردازد. او میگوید که اگرچه عقل سعی در فهمیدن این معانی دارد، اما در برابر عمق عشق ناچیز است. عشق به مانند دریایی بینهایت است که جان عاشق را به اوج میبرد و او را در مرز آن احساسات غرق میکند. همچنین، شاعر به تصویر زیبای پرندگان دریا و بوستان اشاره میکند و نشان میدهد که عاشق از جدایی به شدت رنج میبرد. او عشق را به عنوان منبع حیات و برکت توصیف میکند و تاکید میکند که حتی اگر هزاران عاشق نیز جان خود را فدای عشق کنند، از عظمت این دریا کم نخواهد شد. در نهایت، شاعر از خواننده میخواهد که با شعر خود روح خود را تازه کند و دیگران را نیز به این دریا راهنمایی کند.
هوش مصنوعی: هر چند تلاش میکنی تا عمیقاً به معنای مسائلی پی ببری، اما ای عقل، تو در این زمینه ناتوانی.
هوش مصنوعی: زمانی که عشق محبوب مانند دریا جوش و خروش دارد، جانی در وسط آن به وجود میآید و تو در کنار آن بر کنار دریا خواهی بود.
هوش مصنوعی: در جایی که پرنده دریایی به آرامی در آب شناور میشود، پرندگان باغ نیز بر روی درختان مینشینند.
هوش مصنوعی: دل من همچون ماهی از دوری تو در افسردگی و بیقراری میتپد، ای دریایی بیپایان و منبع زندگی.
هوش مصنوعی: بسیاری از عاشقان جان خود را برای تو فدای میکنند، اما اگر فقط چند قطره از محبت خود را به آنان ببخشی، در دریای عشق تو چیزی کم نمیشود.
هوش مصنوعی: اگر یک قطره از لطافت تو بر جان هر کسی بریزد، آن شخص به گونهای تغییر میکند که مانند مرواریدی میشود که در دلش دریایی از رازها و زیباییها نهفته است.
هوش مصنوعی: از دریاى شعر خود بهرهبرداری کن و آن را همیشه تازه نگهدار. ناصر، کشتیها را بر روی خشکی نگهداشته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتم مگر که ما را؛در دل به جای جانی
نه نه خطاست جانا جانی و زندگانی
یار گشاده زلفی دلبند شوخ چشمی
معشوق خوبروئی؛ دلدار خوش زبانی
برده سبق فراقت؛ از رنج بی نهایت
[...]
بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی
بس راحتی ندارم باری ز زندگانی
ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی
وی یار ناموافق آخر تو با که مانی
جانی خراب کردم در آرزوی رویت
[...]
کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی
ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی
راندی به گوش اول صد فصل دلفریبم
و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی
آن لابههای گرمت ز اول بسوخت جانم
[...]
ای باد روح پرور زنهار اگر توانی
امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی
در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی
یابی مگر نشانی زان آب زندگانی
ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش
[...]
ای جان جان جانم تو جان جان جانی
بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی
پی میبرد به چیزی جانم ولی نه چیزی
تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی
بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.