گنجور

 
ناصر بخارایی

هر چند می‌شکافی تو موی در معانی

از معنی میانش ای عقل بر کرانی

چون بحر عشق جانان موج گهر بر آرد

جان در میانه آید تو بر کرانه مانی

آنجا که مرغ دریا در آب شد شناور

بر شاخه‌ها نشیند مرغان بوستانی

چون ماهی از فراقت در خاک می‌تپد دل

ای بحر بی‌نهایت وی آب زندگانی

چندین هزار عاشق جان می‌دهد بر این در

بحر تو کم نگردد آبی اگر چکانی

یک قطره ابر لطفت بر جان هر که بارد

درّی شود که در وی بحری شود نهانی

زان بحر شعر خود را سیراب دار و تازه

ناصر سفینه‌ها را بر خشک چند رانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قوامی رازی

گفتم مگر که ما را؛در دل به جای جانی

نه نه خطاست جانا جانی و زندگانی

یار گشاده زلفی دلبند شوخ چشمی

معشوق خوبروئی؛ دلدار خوش زبانی

برده سبق فراقت؛ از رنج بی نهایت

[...]

انوری

بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی

بس راحتی ندارم باری ز زندگانی

ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی

وی یار ناموافق آخر تو با که مانی

جانی خراب کردم در آرزوی رویت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
خاقانی

کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی

ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی

راندی به گوش اول صد فصل دل‌فریبم

و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی

آن لابه‌های گرمت ز اول بسوخت جانم

[...]

سید حسن غزنوی

ای باد روح پرور زنهار اگر توانی

امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی

در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی

یابی مگر نشانی زان آب زندگانی

ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش

[...]

عطار

ای جان جان جانم تو جان جان جانی

بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی

پی می‌برد به چیزی جانم ولی نه چیزی

تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی

بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه