حالیا خواهم فشاند از دامن جان گرد تن
یوسفم را چند پنهان دارم اندر پیرهن
دادهام آئینهٔ دل را صفا از نقش غیر
تا در آئینه رخت بیند صفای خویشتن
جام می تلخ است، هر دم بر لب شیرین منه
هرگزم دیگر نرفتست آن حلاوت از دهن
سرو گلرخسار من چون شد خرامان در سماع
پای در گل ماند از شرم رخش سرو چمن
روی بر رویش نهادم، شد ازین در تاب و گفت
گر نهای پروانه خود را بیش در آتش مزن
میکشیدم زلف او را، گفت در سودا مپیچ
خواستم لعلش مکیدن، گفت ناصر جان مکن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به روایت احساسات عمیق و روابط عاطفی خود میپردازد. او از عشق و زیبایی معشوق صحبت میکند و به تمثیلهایی همچون یوسف و پروانه اشاره میکند. شاعر به تصویر کشیدن زیبایی معشوق و تأثیر آن بر دل و جان خود میپردازد و از تلخی دمی که شیرینی عشق را از او گرفته، ابراز حسرت میکند. او همچنین به حسرت و دردی که در پی عشق دارد، اشاره میکند و از معشوق میخواهد که در آتش عشق خود را نرساند. این شعر با تصاویری زیبا و احساسی، عشق و زیبایی را به تصویر میکشد و نشاندهنده اشتیاق و دردی است که عاشق احساس میکند.
هوش مصنوعی: اکنون میخواهم از دامن جانم به دور یوسفم بپاشم، اما چندان او را در پیرهن پنهان کردهام.
هوش مصنوعی: من پاکی دل را از هر نقشی که مربوط به دیگران است، به آیینه تقدیم کردهام، تا در آن آیینه چهره زیبای تو را ببیند و با صفای خود آشنا شود.
هوش مصنوعی: پیالهای که به دست دارم تلخ است، اما هر لحظه میکوشم تا شیرینیاش را بر لب داشته باشم. دیگر هرگز آن لذتی که از قبل داشتم از یادم نخواهد رفت.
هوش مصنوعی: وقتی که سرو مانند من با چهرهی زیبا و خوشنوازش در حالت رقص و شادی حرکت کرد، پایش در گل ماند از خجالت زیبایی و طراوت چمن.
هوش مصنوعی: من به چهرهاش نگاه کردم و او از شدت احساس دچار تردید شد و گفت: اگر تو پروانه نیستی، پس بیش از این در آتش عشق فریب خور نکن.
هوش مصنوعی: موهای او را میکشیدم، اما او گفت در این حال خیالات نداشته باش. خواستم که لعل او را بمکید، اما او گفت ناصر جان، این کار را نکن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن
سایهٔ یزدان شه کشور ده کشورسِتان
ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن
خون دن خونت بخواهد ریخت گرد دن مدن
همچو نخچیران دنیدی، سوی دانش دن کنون
نیک دان باید همیت اکنون شدن ای نیک دن
راه زد بر تو جهان و برد فر و زیب تو
[...]
سوسن و سنبل نمود از زلف و عارض یار من
سنبلی بس با بلا و سوسنی بس با فتن
سوسن از سیم پلید و سنبل از مشک سیاه
در پلیدی صد ملاحت ، در سیاهی صدشکن
نوروزیب از روی و قد او همی خواهند دام
[...]
ای نهاده بر میان فرق جان خویشتن
جسم ما زنده به جان و جان تو زنده به تن
هر زمان روح تو لختی از بدن کمتر کند
گویی اندر روح تو مضمر همیگردد بدن
گر نیی کوکب، چرا پیدا نگردی جز به شب
[...]
ای سهی سرو روان از تو بهشت آئین چمن
روی تو ماهست و گرد ماه از انجم انجمن
مشک داری بر شقایق ورد داری بر عقیق
سرو داری بر گل و شمشاد داری بر سمن
از نسیم زلف تو همچون شمن گردد صنم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.