گنجور

 
ناصر بخارایی

نگارا، دلبرا، چابک سوارا

بتا، کافردلا، بی رحم یارا

مکن دوری، مجوی از ما جدائی

که هجرانت پریشان کرد ما را

فراق دوستان ناخوش بلائی‌ست

خدایا کس مبیناد این بلا را

نه وصلت می‌دهد یک روز تشریف

نه هجرت می‌کند یکدم مدارا

نیائی و نیاید یادت از ما

فرامُش کرده‌ای گوئی وفا را

اگر باد صبا گردد به کویت

ز غیرت پی کنم باد صبا را

قضا گر داد من نستاند از تو

به درد دل بسوزانم قضا را

به جان تو که بی تو خوار و زارم

بکن رحمی،‌ مکن دوری خدا را

چو ناصر عاشقی باید مُصفّا

که داند قیمت حُسن و صفا را

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
رودکی

به حق نالم ز هجر دوست زارا

سحرگاهان چو بر گلبن هَزارا

قضا گر داد من نستاند از تو

ز سوز دل بسوزانم قضا را

چو عارض برفروزی می‌بسوزد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
ابوسعید ابوالخیر

خداوندا بگردانی بلا را

ز آفت‌ها نگه داری تو ما را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه