گنجور

 
ناصر بخارایی

پیش ما خاک آستان نیاز

بهترست از چهار بالش ناز

همت ما چو قد توست بلند

قصهٔ‌ ما چو زلف توست دراز

یار روشندلان از آن شد شمع

که به سر برده راه سوز و گداز

منشانم چو عود بر آتش

تا به کی سوزی‌ام، زمانی ساز

ساعتی در کنار خویشم گیر

یک زمانم به دست خود بنواز

چون سگم دایم از نظر مفگن

گاه گاهم به لطف خویش نواز

همه در روی دشمنان منگر

یک نظر سوی دوستان انداز

از کرم‌های خویش یاد آور

به گدایان خویشتن پرداز

هر کسی واقف جمال تو نیست

خام طبعان نی‌اند محرم راز

قبلهٔ ما خیال ابرویِ توست

ما بدان قبله می‌کنیم نماز

نغمهٔ‌ چنگ سوی میخانه

عاشقان را همی‌دهد آواز

شعر ناصر نگر که در بستان

بلبلان را نباشد این آواز

صوت مطرب ز دیر می‌گوید

که از اینجا رهی‌ست هم به حجاز

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

زندگانی چه کوته و چه دراز

نه به آخر بمرد باید باز؟

هم به چنبر گذار خواهد بود

این رسن را، اگر چه هست دراز

خواهی اندر عنا و شدت زی

[...]

فرخی سیستانی

سرو ساقی وماه رود نواز

پرده بر بسته در ره شهناز

زخمه رودزن نه پست ونه تیز

زلف ساقی نه کوته ونه دراز

مجلس خوب خسروانی وار

[...]

ابوالفضل بیهقی

زندگانی چه کوته و چه دراز

نه بآخر بمرد باید باز؟

هم بچنبر گذار خواهد بود

این رسن را اگر چه هست دراز

خواهی اندر عنا و شدّت زی‌

[...]

ناصرخسرو

ای تو را آروزی نعمت و ناز

آز کرده عنان اسپ نیاز

عمرت از تو گریزد از پس آز

تو همی تاز در نشیب و فراز

بر در بخت بد فرود آید

[...]

مسعود سعد سلمان

چند گویی که نشنوندت راز

چند جویی که می نیابی باز

بد مکن خو که طبع گیرد خو

ناز کم کن که آز گردد ناز

از فراز آمدی سبک به نشیب

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه