گنجور

 
ناصر بخارایی

زان لب و دندان چون لعل و گهر

اشک چون سیمم رود بر روی زر

گر چو سوسن تیغ بر من می‌کشد

من چو گل از سینه می‌سازم سپر

سر ببازم بر سر تیغ قضا

گر قبول افتد قضا را این‌ قدر

جان فشاندم تا نماند بار دل

سر نهادم تا نباشد درد سر

چشمه در کویش روان کردم ز چشم

تا کند سرو روان بر ما گذر

می‌دهد چون غنچه ناصر دل به باد

گر بیابد بویش از باد سحر

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

هیچ شادی نیست اندر این جهان

برتر از دیدار روی دوستان

هیچ تلخی نیست بر دل تلخ تر

از فراق دوستان پر هنر

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
فرخی سیستانی

آشکوخد بر زمین هموار بر

همچنان چون بر زمین دشوارتر

وطواط

ای شده با عزم تو مقرون ظفر

همت تو کرده از گردون گذر

نامه و نام ترا عالی محل

رایت و رأی ترا میمون اثر

با جلال تو بود گردون زمین

[...]

سوزنی سمرقندی

سیمبر یارم شد از من سیم بر

سیم یارم نی و یارم سیمبر

عاشق سیم ار بخواند وی مرا

من ورا معشوق دانم سیم بر

زان نگار سیمبر با من نماند

[...]

ادیب صابر

بت سرو قدی و سرو سمن بر

نگار سخن گوی و ماه سخن ور

قد و عارض توست شمشاد و لاله

لب و بوسه توست یاقوت و شکر

سرین تو و عشق من هست فربه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه