گنجور

 
ناصر بخارایی

چه مطرب است که امشب بدین مقام رسید

بساخت پردهٔ عشاق و پرده‌ها بدرید

به یک ترانه چنان گرم کرد مجلس را

که می به جوش در آمد، ز گل عرق بچکید

اگر به قول مخالف دلم ز ره می‌رفت

به راه راست در آمد چو صوت او بشنید

رباب نغمهٔ او را ادا نکرد درست

مگر ز راه ادب گوش او همی‌مالید

به زیر لب دهن او چو نای را دم داد

ز ناله نال شد و از لبش به کام رسید

مهی به چرخ در‌آمد که چرخ عالم گرد

رخی به خوبی او با هزار دیده ندید

بخواند گفتهٔ ناصر چو گوهر منظوم

شنید زُهره و در گوش خویشتن کشید

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
رودکی

دریغ! مدحت چون درو آبدار غزل

که چابکیش نیاید همی به لفظ پدید

اساس طبع ثنایست، بل قوی‌تر ازان

ز آلت سخن آمد همی همه مانیذ

شهید بلخی

جهان گواست مر او را که در جهان ملک است

بزرگوار و سزاوار نصرت و تأیید

بداد نعمت و بس شاکرست در نعمت

بر این دو باشد سلطان و تخت را تأبید

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شهید بلخی
کسایی

دو دیدهٔ من و از دیده اشکِ دیدهٔ من

میانِ دیده و مژگان ستاره‌وار پدید

به جَزع ماند یک بر دگر سپید و سیاه

به رشته کرده همه گرد جَزع مروارید

فرخی سیستانی

نگار من چو ز من صلح دید و جنگ ندید

حدیث جنگ به یک سو نهاد و صلح گزید

عتابها ز پس افکند و صلح پیش آورد

حدیث حاسد نشنید و زان من بشنید

چو من فراز کشیدم بخویشتن لب او

[...]

مسعود سعد سلمان

هزار خرمی اندر زمانه گشت پدید

هزار مژده ز سعد فلک به ملک رسید

که شاه شرق ملک ارسلان بن مسعود

عزیز خود را اندر هزار ناز بدید

سپهر قدری شاهی که وهم آدمیان

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه