ماه است رخ یار، به ما خوش نبرآید
سرو است قد دوست، به بر میندرآید
ما همچو گلش سینهٔ صد پاره نمودیم
او غنچه صفت روی به ما میننماید
چون در قدم نازک گل خار جدائیست
شرط ادب آن است که بلبل نسراید
رفتی که بیایم، به سرت گر تو نیائی
پایم من سرگشته، ولی عمر نپاید
گر باد صبا در چمن آرد ز تو بوئی
هرچند بود تنگ دل، غنچه گشاید
در خاک چو با خود ببرم حسرت رویت
هر گُل که برآید ز گِلم بوی تو آید
گر زلف چو چوگان تو ناصر به کف آرد
از هر دو جهان گوی سعادت برباید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عشق و حسرتی عمیق اشاره دارد. او زیبایی یار را با ماه و سرو مقایسه میکند و ابراز میکند که یارش به او نمینگرد، در حالی که او تمام وجودش را برای عشقش فدای کرده است. شاعر به جدایی و درد آن اشاره میکند و میگوید که بلبل به احترام جدایی نمیتواند آواز بخواند. او از عدم توانایی در دیدار یارش و درد ناشی از آن صحبت میکند و ابراز میکند که حتی اگر بویی از یارش هم به مشامش برسد، دلش شاد میشود. شاعر در نهایت میگوید که هر گل که از وجودش میروید بوی یارش را دارد و اگر زلف یارش در دستش باشد، حس سعادت را در زندگی تجربه خواهد کرد.
هوش مصنوعی: چهره ی محبوب مانند ماه است که زیبایی آن برای ما دلپذیر نیست و قامت او مانند سرو است که در آغوش ما نمیگنجد.
هوش مصنوعی: ما مثل گلی که در دلش هزاران درد و رنج دارد، دلی پارهپاره داریم؛ اما او که مثل غنچهای زیباست، به ما نگاهی نمیکند.
هوش مصنوعی: زمانی که در زیر پای گل نازک، خار جدایی وجود دارد، ادب آن است که بلبل نغمهای سر ندهد.
هوش مصنوعی: وقتی رفتی و نرفتی که برگردی، اگر تو نیایی، من سرگشته و پر از سردرگمیام، ولی عمرم زیاد نمیگذرد.
هوش مصنوعی: اگر نسیم صبحگاهی بوی تو را به چمن بگرداند، حتی اگر دل کسی تنگ باشد، گلبرگها باز خواهند شد.
هوش مصنوعی: اگر من در خاک خاکی شوم و حسرت دیدن چهرهات را با خود به همراه داشته باشم، هر گلی که از خاک من بروید، بوی تو را خواهد داشت.
هوش مصنوعی: اگر زلف تو مانند چمنزارهای زیبا باشد، ناصر با در دست داشتن آن میتواند از هر دو جهان، خوشبختی را به دست آورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اندی که امیر ما باز آید پیروز
مرگ از پس دیدنش روا باشد و شاید
پنداشت همی حاسد: کو باز نیاید
باز آمد، تا هر شفکی ژاژ نخاید
همواره سوی خدمت مداح گراید
مدحی که جز او را بود آن مدح نشاید
بر باره چو بنشیند و از راه درآید
گویی که همی باره گردون را ساید
هر کو به خرابات مرا راه نماید
زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید
ره کو بگشاید در میخانه به من بر
ایزد در فردوس برو بر بگشاید
ای جمع مسلمانان پیران و جوانان
[...]
بر کار جهان دل منه ایرا که نشاید
کین خوبی و ناخوبی هم دیر نپاید
چندان که بگفتم مهل کاخر روزی
آن سیم سیه گردد و آن حلقه بساید
پندم نپذیرفتی و خوکی شدی آخر
[...]
چون بر رخ ما عکس جمال تو برآید
بر چهره ما خاک چو گلگونه نماید
خواهم که ز زنار دوصد خرقه نماید
ترسابچه گوید که «بپوشان که نشاید»
اشکم چو دهل گشته و دل حامل اسرار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.