یاد باد کز ما یار ما را یاد بود
شاد بودیم از غم عشق و بدان دلشاد بود
بیت معمور دلم شد از فراق او خراب
ورنه از گنج و صالش این خرابآباد بود
چشم بادامش که با دام است و مست و شیرگیر
ما همی گوئیم آهویش، ولی صیاد بود
آب چشم ما که چشم سنگ را میسفت دوش
در هوای لعل شیرینش مگر فرهاد بود
ناصر از درد فراقش داد جان، بیداد نیست
داد و بیداد آنچه از معشوق آمد داد بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به یاد معشوق خود میافتد و از غم عشق و فراق او سخن میگوید. او بیان میکند که دلش از نبود یار و دلتنگی خراب شده است و این فراق برایش سنگین و دردآور است. چشمان معشوق که مانند آهو زیباست، شاعر را به یاد شکارچی میاندازد و او احساس میکند که در جستجوی معشوق، درد و فریاد بیپایانی دارد. در نهایت، شاعر احساس میکند که هرچه از معشوق دریافت کرده، تنها درد و غم بوده است.
هوش مصنوعی: به یاد بیاوریم که در گذشته، ما به یاد معشوق خود خوشحال بودیم و حتی در میان غم عشق، دلمان شاد بود.
هوش مصنوعی: دل من از دوری او ویران شده است، در حالی که اگر نبود عشق او، این ویرانی از ثروت و زیباییهای دیگر نیز میتوانست باشد.
هوش مصنوعی: چشم بادامی او، مملو از فریب و جذابیت است و ما در حالی که به زیبایی او اشاره میکنیم، باید بدانیم که او در واقع صیاد و شکارچی است.
هوش مصنوعی: در شب گذشته، اشکهای ما آنقدر شدید بود که حتی سنگ را هم نرم میکرد. آیا این احساس و عشق به زیبایی او فقط به خاطر فرهاد نبود؟
هوش مصنوعی: ناصر از شدت اشتیاق و اندوهی که به خاطر دوری از معشوقش دارد، جان خود را از دست میدهد. در واقع، این درد و رنجی که او تحمل میکند، نباید به عنوان بیعدالتی تلقی شود، چرا که آنچه از طرف معشوق به او میرسد، در حقیقت، خود داد و ستدی از عشق است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بی شکوهت اصفهان پربیم و پر فریاد بود
همچو بی ملاح مان کشتی بروز باد بود
رشتهٔ کژ داشتی در سر مگر خاقانیا
گر زمانه پای بندت ساخت ویحک داد بود
از سرت بیرون کشید آن رشته در پایت ببست
چون فرو دیدی نه رشته کهن و پولاد بود
آنکه ارکان ممالک را سپهر داد بود
..... کوه حلمش باد بود
..... پیش لشکر یأجوج ظلم
حکم او سد سدید عدل را بنیاد بود
ملک دین و دولت از تأثیر کلک ورای او
[...]
یاد آن شبها که بزم عیش ما آباد بود
شمع ما از بینوایی شرمسار باد بود
از لب زخم شهیدان جوش میزد شکر دوست
لیک در گوش حریفان ناله و فریاد بود
حسن طاعت بین که در محشر شهیدان ترا
[...]
آسمان تا بود، با ما بر سر بیداد بود
روی ما دایم طرف با سیلی استاد بود
آستین چندان که افشاندیم دست از ما نداشت
در دل ما ریشه غم جوهر فولاد بود
سرو چون شمشیر زهرآلود می آمد به چشم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.