گنجور

 
ناصر بخارایی

هر دل که دید زلف تو آورد در کمند

دیدیم هندوان دلاور چنین کم‌اند

در دست اگر چو سرو ندارم به غیر باد

دارم هوای قامتش از همت بلند

پیش تو دید باد که گل غنچه می‌کند

زد بر دهان غنچه که بر خویشتن مخند

عیسای روح‌بخش لبت را چه کم شود

گر پرسشی کند ز ضعیفان مستمند

خوبان که بر دهان قدح می‌نهند لب

ممزوج می‌کنند می لعل را به قند

ای عمر رفته محنت ایام تا به کی

ای بخت خفته دیدهٔ بیدار تا به چند

ناصر زبان ببند که فریاد بلبلان

باد هواست چون نبود گوش گل به پند

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
حنظلهٔ بادغیسی

این قطعه در لباب‌الباب عوفی به حنظله منتسب شده است.

یارم سپند اگر‌چه بر آتش همی فگند

از بهر چشم، تا نرسد مر ورا گزند

او را سپند و آتش ناید همی به کار

با رویِ همچو آتش و با خالِ چون سپند

سنایی

این ابلهان که بی‌‌سببی دشمن منند

بس بُلفضول و یافه‌درای و زَنَخ زنند

اندر مصاف مردی، در شرط شرع و دین

چون خنثی و مخنث نه مرد و نه زنند

مانند نقش رسمی بی‌‌اصل و معنی‌اند

[...]

سوزنی سمرقندی

یا ایهااللوند مرا پای خواست بند

تدبیر من بساز بیک تیز باد گند

معشوق من توئی علف بوق من توئی

من بوق میزنم تو دهل دند دند دند

افسوکی بدار و دو سه تیزکی بلحن

[...]

قوامی رازی

دور از جمال جاه تو ای صدر ارجمند

افتاد پای بنده به دست شکسته بند

باز آمدی ز راه و نگفتی چگونه ای

تاگفتمی که پای چگونه ست و درد چند

دست قضای بد ز سر نردبان شوم

[...]

حمیدالدین بلخی

معلوم من نشد که جهانش کجا فکند؟

شادانش کرد گردش ایام یا نژند؟

گیتیش در کدام زمین برگشاد کام؟

گردونش در کدام زمین بر نهاد بند؟

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه