گنجور

 
ناصر بخارایی

آیینهٔ‌ خدائی رخسار توست یارا

بگذار تا ببینم در آینه خدا را

در کعبهٔ وصالت گر باشدم مقامی

از زمزم دو دیده آبی زنم صفا را

ای گل به تازه روئی بنشین در آب چشمم

تا آبرو فزاید از صحبت تو ما را

مگذار تا رخت را اهل هوا ببینند

آن به که ره نباشد بر شمع تو هوا را

گر مشگ کرد از آهو با زلف تو تشبّه

نبود عجب که دارد در اصل خود خطا را

خوش باد نی اگر چه، بر باد رفت عمرش

کو می‌دهد نوائی رندان بی نوا را

ناصر دو رود دیده، پر دارد از ترانه

کز پرده‌های چشمش بربسته رودها را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

با آن که می‌رسانی، آن بادهٔ بقا را

بی تو نمی‌گوارد، این جام باده ما را

مطرب قدح رها کن، زین گونه ناله‌ها کن

جانا یکی بها کن، آن جنس بی‌بها را

آن عشق سلسلت را، وان آفت دلت را

[...]

سعدی

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را

باری به چشم احسان در حال ما نظر کن

کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را

سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت

[...]

همام تبریزی

با آن که برشکستی چون زلف خویش ما را

گفتن ادب نباشد پیمان‌شکن نگارا

هستند پادشاهان پیش درت گدایان

بنگر چه قدر باشد درویش بینوا را

از چشم من نهانی ای آب زندگانی

[...]

حکیم نزاری

دانی چه مصلحت را بل غاغ شد بخارا

تا این ستیزه گاران بی دل کنند مارا

زین قوم در خراسان الاّ بلا نخیزد

شکلی کنید و دفعی بنشستن بلا را

گفتم از آن جماعت یاری به چنگم آید

[...]

امیرخسرو دهلوی

آن شه به سوی میدان خوش می رود سوارا

یا رب، نگاه داری آن شهسوار ما را

غارت نمود زلفش بنیاد زهد و تقوی

تاراج کرد لعلش اسباب پادشا را

جولان کند سمندش چون سم او ببوسم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه