خال لبت نشانده در آتش خلیل را
زلف تو بسته بال و پر جبرئیل را
ارباب حرص اهل طعم را خورد به چشم
باشد حلال خون گدایان بخیل را
سیلاب گریه کوه گنه را برد ز جا
فرعون سد ره نشود رود نیل را
از صورت بزرگ مروت طمع مدار
تنگ آفریده دست قضا چشم پیل را
تدبیر عقل راه نیابد به کوی عشق
سازند منع بی سند اینجا دلیل را
از وصل یار کام گرفتیم سیدا
بردیم زین محیط در بی عدیل را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای از کرم نریخته خون سبیل را
وز لطف عید کرده عزای خلیل را
در ملک مصر یوسف کنعان به یاد تو
دریای نیل ساخته چشم کحیل را
گویی به غیر واسطه در گوش خاکیی
[...]
در کوی عشق ره نبود جبرئیل را
پی کرده است تیزی این ره دلیل را
بخت سیه گلیم ندارد غم گزند
حاجت به نیل نیست رخ رود نیل را
خورشید و مه مرا نتواند ز راه برد
[...]
کم گیر بهر حادثه عقل کفیل را
بستن به مشت خس نتوان رود نیل را
چشم امید داشتن از اهل روزگار
باشد طبیب درد نمودن علیل را
بال مگس ندارم و بر خویش بستهام
[...]
بنگر به رشحهٔ قلمم سلسبیل را
مدّ کرم مگو رگ ابر بخیل را
در سینه ای که عشق تو آتش فروز اوست
دارم شکفته، باغ و بهار خلیل را
تیغت زبان نمی کشد ارسرخ رو نیم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.