گنجور

 
سیدای نسفی

صبا از خنده آن گل حدیثی گفت در گوشم

که همچون حلقه گرداب شد از گریه آغوشم

مرا گر محتسب از پای خم در پای دار آرد

سبوی باده رقصد چون سر منصور بر دوشم

غبار راه اگر چون گردباد از خود بیفشانم

فلک گردد نهان تا حشر زیر گَردِ پاپوشم

می پر زور من بردار از جا آسمانها را

به دوران رحم کن ای مدعی بگذار سرپوشم

چنان سرشار گفتم سیدا از می که در محشر

نوای صور نتواند کشیدن پنبه در گوشم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصر بخارایی

من آن رندم که کفر و دین به جام باده بفروشم

به یاد یار بی درد، سرِ اغیار می نوشم

بر آرم دوزخ از سینه، که در جنت زنم آتش

اگر از شوق دیدارت به روز حشر بخروشم

چنانت دوست می‌دارم که با خود گشته‌ام دشمن

[...]

اسیری لاهیجی

من آن رند خراباتم که هشیارانه می نوشم

من آن قلاش رسوایم که دایم مست و بیهوشم

من آن دردی کشم که نام و ناموس دو عالم را

ز بیباکی و استغنا بجام باده بفروشم

منم آن بحر بی پایان که صد دریا و صحرا را

[...]

فصیحی هروی

گوارا باد آیات تجلی بر لب هوشم

اگر بخشد ثوابش را به دوزخ دیده و گوشم

همه دردم همه داغم همه آهم افغان

محبت کاش سازد در دل یاران فراموشم

مهیا می‌کنم از بهر خویش اسباب ناکامی

[...]

صائب تبریزی

چنان برد اختیار از دست آن سرو قباپوشم

که آید در نظرها خشک چون محراب آغوشم

ز بوی خون دل نظارگی را آب می‌سازم

به ظاهر چون لب تیغ از شکایت گرچه خاموشم

جنون من شد از زخم زبان ناصحان افزون

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
فیاض لاهیجی

بغل بر هم نمی‌آید ز ذوق آن برو دوشم

چه حسرت‌‌ها به بر دارد خوشا اقبال آغوشم

من از یاد تو نادانسته هم بیرون نیارم رفت

که می‌ ترسم کنی دانسته از خاطر فراموشم

به راه بیخودی‌ها آمد و رفت خوشی دارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه