گنجور

 
سیدای نسفی

یاد آن شبها که در بر گلعذاری داشتم

در دل از مژگان شوخش خارخاری داشتم

خانه ام چون خنده گل بود لبریز از نشاط

در کنار آشیان خرم بهاری داشتم

موج می زد داغ خون در کربلای سینه ام

تا نظر می کرد چشمم لاله زاری داشتم

از دل صد پاره چون گل بود عیش من مدام

پیش از این در این چمن خوش روزگاری داشتم

می شمردم پرتو خورشید را عکس سراب

تا ز رویش در نظر آئینه داری داشتم

می خورم خون جگر تا صاف شد آئینه ام

پشت و رویم بود یکسان تا غباری داشتم

تا سحر می گشت در فکر پریشانی سرم

ای خوش آن شبها که با زلف تو کاری داشتم

این زمان محتاج با یکدانه اشکم سیدا

پیش از این چون بحر هر گوهر کناری داشتم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عبدالقادر گیلانی

ای خوش آن روزی که در دل مهر یاری داشتم

سینه ای پرسوز چشم اشکباری داشتم

یادباد آنگه که فارغ بودم از باغ و بهار

درکنار از اشک گلگون لاله زاری داشتم

کور بادا دیده بختم خوش آن روزی که من

[...]

امیرخسرو دهلوی

خرم آن روزی که من با دوست کاری داشتم

با وصال او به شادی روزگاری داشتم

داشتم، باری از این اندیشه کاید جان برون

بر زبان راندن نمی آرم که یاری داشتم

تن چو گل صد پاره شد، از بس که غلتیدم به خاک

[...]

خواجوی کرمانی

روزگاری روی در روی نگاری داشتم

راستی را با رخش خوش روزگاری داشتم

همچو بلبل می خروشیدم بفصل نوبهار

زانک در بستان عشرت نوبهاری داشتم

خوف غرقابم نبود و بیم موج از بهر آنک

[...]

حیدر شیرازی

دوش، آغوش و بر و بوس و کناری داشتم

تا به هنگام سحر در بر نگاری داشتم

اختیارم باده خوردن بود و آغوش و کنار

از برای آنکه در دست اختیاری داشتم

شاهدی شوخی شگرفی شکری شیرین لبی

[...]

صائب تبریزی

یاد ایامی که در دل خار خاری داشتم

در جگر چون لاله داغ گلعذاری داشتم

از تهی پایی به هر صحرا که راهم می فتاد

از سر هر خار امید بهاری داشتم

سکه فرمانروایی داشت روی چون زرم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه