شده چون سایه از بس خاکساری جزو اعضایم
نمی گردد جدا نقش قدم چون کفش از پایم
شبی گر از کنار بام روی خویش بنمایی
لبالب گردد از مهتاب آغوش تماشایم
نمی سازد به مستان شیشه ام آواز خود روشن
به سنگ سرمه دارد انتظاری چشم مینایم
دهد پیغام نومیدی کمند انتظار من
غبارآلوده خیزد از زمین دام تمنایم
فلک را کرد گرداب جنون دریای شور من
زمین چون گردباد آید به رقص از جوش سودایم
سپند از سوختن ای سیدا ممتاز می گردد
ز برق شعله خو گلدسته بندد خار صحرایم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی بیانگر حس عمیق عاشقانه و انتظار شاعر است. شاعر خود را مانند سایه توصیف میکند که به شدت به معشوق وابسته است و این وابستگی به حدی است که گویی او جدا ناشدنی است. در شب، اگر معشوقی را ببیند، همه جا از نور مهتابی که او به ارمغان میآورد، پر میشود. شاعر از ناکامیها و ناامیدیهایش در عشق صحبت میکند و اینکه چشمش به انتظار معشوق از سنگ سرمهای مینگرد. او از توفان و جنون درونش میگوید که هر دو به شدت در پی عشقش هستند. در انتها، شاعر اشاره دارد که زنده ماندن در این آتش عشق او را ممتاز و متمایز میکند. این غزل بیانگر عمق احساسات و پیچیدگیهای عشق است.
هوش مصنوعی: از بس که فروتنی کردهام، مانند سایهای شدهام که از من جدا نمیشود. رد قدمهایم مانند کفشهایم به پایم گره خورده است.
هوش مصنوعی: اگر یک شب از روی بام خانهات به من نگاه کنی، آغوشم از نور ماه پر خواهد شد و سرشار از تماشای تو خواهد گردید.
هوش مصنوعی: سخن این است که شیشهام نمیتواند مستی مستان را با آوازش پر کند، زیرا چشم من با سنگ سرمهاش به انتظار نشسته است.
هوش مصنوعی: پیغام ناامیدی به من میرسد و امیدم در انتظار به خاک نشسته و غبارآلود شده است، مانند دامهایی که برای آرزوهای من آمادهاند.
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر دیوانگی و شور من مانند گردابی شده است و زمین به خاطر این اشتیاق و هیجان من مانند گردباد در حال رقص است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چیزی که از سوختن و آتش گرفتن به وجود میآید، به خصوص در عبادت و معنویت، خاص و برتر میشود. در اینجا شاعر به تضاد میان آتش (که نمادی از پاکسازی و تغییر است) و دنیا اشاره میکند و همچنین از مشکلات و چالشهای زندگی (که در اینجا به خار صحرایی تشبیه شده) سخن میگوید. در نهایت، اشاره به این دارد که این تجربیات میتوانند زیبایی و باری را در زندگی به ارمغان آورند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه گویی با تو درگیرد که از بندی برون آیم
غمی با تو فرو گویم دمی با تو برآسایم
ندارم جای آن لیکن چو تو با من سخن گویی
من بیچاره پندارم که از جایی همی آیم
مرا گویی کزین آخر چه میجویی چه میجویم
[...]
ندارد پای عشق او دل بیدست و بیپایم
که روز و شب چو مجنونم سر زنجیر می خایم
میان خونم و ترسم که گر آید خیال او
به خون دل خیالش را ز بیخویشی بیالایم
خیالات همه عالم اگر چه آشنا داند
[...]
چو دادی مژده این نعمتم کت روی بنمایم
رها کن کز کف پای تو زنگ دیده بزدایم
به پات ار دیده سایم، زنده گردم، لیک کشت آنم
کز این خون غم آلوده چگونه پات آلایم
ز خون دیده خود شرمسارم پیش تو، کز وی
[...]
من بیدل گهی ز آمد شد کویت نیاسایم
ولی هرگز نمی بینم تو را چندان که می آیم
مرا زین در مران چون با سگانت بسته ام عهدی
که تا جان در تنم باشد بود خاک درت جایم
بگرید زار و گوید جان ازین مشکل توان بردن
[...]
چو نتوانم که در بزم تو بیموجب درون آیم
شوم دیوانه تا آبی برون بهر تماشایم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.