تا هوایت بر سر باد صبا افتاده است
برگ گل در کوچها چون نقش پا افتاده است
تا نگارین پنجه را کردی ز خون آفتاب
ماهرویان را حنا از دست و پا افتاده است
زرد رویی می کشم هر روز از دون همتان
برگ کاه من به دست کهربا افتاده است
در چمن بال و پر قمری به یاد مقدمت
بر زمین مانند نقش بوریا افتاده است
ماهرویان سرمه را سنگ فلاخن کرده اند
گوشه چشم تو تا بر توتیا افتاده است
داغ دل را می کنم هر دم سراغ از لاله زار
این زر از جیبم نمی دانم کجا افتاده است
از من آن نوخط ندارد چون قلم بیگانگی
بر سخن از بس که طبعش آشنا افتاده است
مدتی شد راستی از قامت من رفته است
روزگاری شد ز دستم این عصا افتاده است
کی خلاصی یابد از دوران دلم ای سیدا
دانه من در گلوی آسیا افتاده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار از احساسات عمیق و غمانگیز خود سخن میگوید. او به زیباییهای طبیعت و یادآوری معشوق خود اشاره میکند و بیان میکند که چگونه هر چیزی به یاد او دچار تغییر و افتادگی شده است. از تاثیرات آفتاب بر گلها و تغییر رنگ طبیعت تا حسرت و داغ دلش که از زیباییها و عشق دور مانده است. شاعر به تنهایی و بیکسی خود اشاره میکند و از افتادن وسایل و نشانههای زندگیاش در دنیایی که پر از یاد معشوق است، صحبت میکند. او در نهایت از امید برای رهایی از این دورانی که با دل شکسته سپری میکند، سخن میگوید.
هوش مصنوعی: وقتی که هوای تو بر باد صبا اثر گذاشته، برگ گلها در سفرها مانند رد پای انسانها بر زمین ماندهاند.
هوش مصنوعی: وقتی که دستهای زیبا و رنگین تو را از خون پر کردی، آثار زیبایی و لطافت در مردم ماهرو کمرنگ شده است.
هوش مصنوعی: هر روز به خاطر بیعرضگی و ناامیدی خودم، صورت زردی به خود میزنم. در حالی که برگ کاه من به دست شخص دیگری که خیلی با ارزش و با اهمیت به نظر میرسد، افتاده است.
هوش مصنوعی: در چمن، پرهای قمری به خاطر یاد تو، به زمین افتادهاند و شبیه به نقشهایی بر روی بوریا هستند.
هوش مصنوعی: زیباییهای چشمهای تو آنقدر جذاب و دلرباست که گویی سنگهای قیمتی و زیبا را برای زینت آن به کار بردهاند. این درخشش و جاذبه حالتی افسونگر به چشمان تو بخشیده و به نوعی بر دیگر زیباییها سایه انداخته است.
هوش مصنوعی: من هر لحظه درد دل خود را به یاد لالهزار میبرم، اما نمیدانم این طلا که در جیبم بود، کجا گم شده است.
هوش مصنوعی: من از آن نوشتار زیبایی ندارم، چون مانند قلمی که بیگانه است، بر کلامم تاثیر نمیگذارد و این به خاطر این است که ذوق و سلیقهام به خوبی با این کار آشنا شده است.
هوش مصنوعی: مدتی است که دیگر هیچ اثری از قامت راست و استوار من باقی نمانده و مدتی است که این عصا که نماد پیری و ناتوانی من است، از دستم افتاده است.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم از این دوره سختی که در آن هستم رهایی پیدا کنم، ای سرورم؟ دانه وجود من در چرخ زندگی گیر کرده و توان حرکت ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.