گنجور

 
سیدای نسفی

فتنه جویی دوش تاراج دل و جان کرد و رفت

خانه ام را آمد و چون سیل ویران کرد و رفت

همچو گل اوراق اجزایم به هم پیوسته بود

چون دم صبح خزان آمد پریشان کرد و رفت

کلبه ام را داد بر باد فنا چون گردباد

دامن خود بر زد و رو در بیابان کرد و رفت

خانه ام بود از وصال او گلستان ارم

خیر باد او به خاک تیره یکسان کرد و رفت

بست بر بازو کمان و گوشه ابرو نمود

سینه را سوراخ ها از خار مژگان کرد و رفت

آمد و بال پر پروانه را مقراض کرد

شمع بزمم را چراغ زیر دامان کرد و رفت

روزگاری داغ او را داشتم در دل نهان

بر سر من آمد و چون گل نمایان کرد و رفت

غنچه وار افگند در اندیشه دور و دراز

جوش سودایش سرم را پر ز سودا کرد و رفت

از غم او شیشه ها کردند ساغر را وداع

آمد و اسباب عیشم را پریشان کرد و رفت

روز محشر دامنش خواهم گرفت ای سیدا

در حق من ظلم ها آن نامسلمان کرد و رفت

 
sunny dark_mode