گنجور

 
سیدای نسفی

ای به گرد روضه ات هر شب ملایک در طواف

دشمنان را زنگ بسته تیغ باشد در غلاف

تا علم شد در جهان شمشیر دینت چون هلال

سینه ات با نیک و بد ماننده آئینه صاف

بت پرستان را بتان شد سرنگون در بتکده

همچو شمع کشته کوته شد زبان اهل لاف

شیشه های میکشان زین پیش درد آلود بود

باده وحدت به دور احتسابت گشت صاف

پیکرت لبریز از علم لدنی ساختند

جبرئیل آن دم که زد بر سینه صافت شکاف

راستی گل می کند چون سرو از رفتار تو

هیچ کس را نیست بر اقوال و افعالت خلاف

کرده آهو در بیابان لشکرت را رهبری

غوطه زد اولاد او در نافه چین تا به ناف

یا رسول الله تو را نبود به خلوت احتیاج

از برای امتان خویش منشین اعتکاف

ای ضمیرت متصف پیوسته با جبار صدق

وی کلامت مشتمل بر استعارات مصاف

جنس فضلت می دهد از جوهر عالم خبر

ذات پاکت می شود محمول بر هر اتصاف

بر کمند حلقه فتراک تو آویختند

عاقبت سرهای خود را صاحبان کبر و لاف

کور برخیزد به روز رسته خیز از زیر خاک

هر که در دین تو پیدا کرده راه اختلاف

از وجودت تا شده عبدالمطلب را نسب

ای ز اسمت زنده نام هاشم عبد مناف

هر که بر آئینه ات روی نیاز آورده است

کرده او را عالم اسرار صاحب انکشاف

جبه و جوشن سپاهت را نباشد احتیاج

پشت بر کوهند لشکر از تو در روز مصاف

نیزه ات را جای چون مژگان به چشم مشرکان

تیغ خون ریز تو را باشد تن خصمان غلاف

رخت هستی بستی و از مکه بیرون آمدی

جاهلان کردند تا بر آل و اصحابت خلاف

در مدینه خانه های خود مزین ساختند

بهر استقبال تو بافنده زربفت باف

یا رسول الله در این دعوی رسول بر حقی

شاهد قولت به قرآن یاسن و طه و کاف

قامتم از ضعف خم گردیده مانند هلال

تندرستی با من دلخسته دارد اعتراف

صحت از ناشکریی اعضای من رنجیده است

یا رسول الله به جرم خویش دارم انحراف

سایلان صف بسته گرد روضه ات ایستاده اند

هر یکی را جرم افزون تر بود از کوه قاف

ای طبیبا گر نسازی گوش بر فریاد من

سینه ام از ناله جانکاه خواهد شد شکاف

آستانت قبله ارباب حاجت آمده

از تو دارد سیدا امروز امید معاف!

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قاسم انوار

باده‌ام صافست و مطرب صاف و ساقی صاف صاف

با سه صاف این چنین کس در نیاید در مصاف

گفت مشاطه که: زلفش بافتم، حسنش فزود

زلف او از پر دلی در تاب شد، گفتا: مباف!

ما ازین غم‌ها نمی‌نالیم، ای جان و جهان

[...]

جامی

باده صاف و محتسب با باده نوشان در مصاف

یا غیاث المستغیثین نجنا مما نخاف

دم به دم گر خون دل پالایم از مژگان چه عیب

چون ننوشد مست ناز من به جز می‌های صاف

شاهد معنی درون پرده عزت یکی ست

[...]

کوهی

حیدر آسا جان کافر کیش در روز مصاف

ذوالفقار روح را ایدل برآور از غلاف

همچو کرم پیله بر خود می تنی از حرص و آز

عنکبوتی نیستی در خانه دنیا مباف

باده صافی بنوش ای ساقیان صاف بین

[...]

اسیری لاهیجی

گر بگرد کعبه کوی تو باشد یک طواف

آن یکی بهتر ز صد حج پیاده بی گزاف

در هوای حور و جنت زاهد از دیدار ماند

با چنین جهلی ز دانش میزند بیهوده لاف

ذوق عشقت در نمی یابد مذاق زاهدان

[...]

صائب تبریزی

نیست بر آیینه دُردی‌کشان گرد خلاف

می‌توان چون جام می دیدن ته دل‌های صاف

زان شراب لعل سرگرمم که کمتر قطره‌اش

سوخت کام لاله آتش زبان را تا به ناف

باده بی‌درد از میخانه دوران مجوی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه