گنجور

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

هر چند ز نرگس صفت چشم کنند

ور چه مثل از رنگ رخ لاله زنند

نه این چو رخ تست و نه آن چون چشمت

با آنکه خود این چشم و چراغ چمنند

اوحدی

از مشک سیه سه خال کت بر سمنند

نزدیک به چشم تو و دور از دهنند

از گوشهٔ چشم ار نظریشان نکنی

بر خال زنخها چه زنخها که زنند؟

خواجوی کرمانی

این همنفسان که اندرین انجمنند

جز خواب گذشته را قضا می نکنند

زینگونه که همچو بخت من در خوابند

تا دم نزند سپیده دم دم نزنند

اهلی شیرازی

ای آنکه بتان را که چون سرو چمنند

خال و خط و کاکل و دو زلفت شکنند

شاید که ز دولت تو ای پنج غلام

در ملکت حسن پنج نوبت بزنند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه