گنجور

 
 
 
قطران تبریزی

بر شاخ گل دولت تو خار نماند

جز بخت تو هیچ بخت بیدار نماند

مردانش را جز از تو بازار نماند

جز داشتن ملک ترا کار نماند

عطار

در قلزم عشق تو که دیار نماند

تا غرقه شوم ز خود بسی کار نماند

بس زیر و زبر که آمدم تا آخر

ناچیز چنان شدم که آثار نماند

مجد همگر

ای دل چو شه ستوده آثار نماند

وآن ماند کزو عدل نکوکار نماند

با نیکی و تنگدستی خود می ساز

وانگار که آن فراخ گون بار نماند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه