آمد بت میخانه تا خانه برد ما را
بنمود بهار نو تا تازه کند ما را
بگشاد نشان خود بربست میان خود
پر کرد کمان خود تا راه زند ما را
صد نکته دراندازد صد دام و دغل سازد
صد نرد عجب بازد تا خوش بخورد ما را
رو سایه سَروَش شو پیش و پس او میدو
گرچه چو درخت نو از بن بکند ما را
گر هست دلش خارا مگریز و مرو یارا
کاول بُکشد ما را و آخر بِکشد ما را
چون ناز کند جانان اندر دل ما پنهان
بر جمله سلطانان صد ناز رسد ما را
بازآمد و بازآمد آن عمر دراز آمد
آن خوبی و ناز آمد تا داغ نهد ما را
آن جان و جهان آمد وان گنج نهان آمد
وان فخر شهان آمد تا پرده درد ما را
میآید و میآید آن کس که همیباید
وز آمدنش شاید گر دل بجهد ما را
شمس الحق تبریزی در برج حمل آمد
تا بر شجر فطرت خوش خوش بپزد ما را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره یک تجربه روحانی و عرفانی است که شاعر از ملاقات با یک معشوق یا حقیقت الهی صحبت میکند. شاعر به گوشهنشینی و دلتنگیها اشاره میکند و از هوای خوش و زیباییهای معشوق سخن میگوید. او با تصاویری از بهار و میخانه، به تلاش برای رسیدن به عشق و آگاهی اشاره میکند و میگوید که این عشق میتواند او را از رنجها نجات دهد. در نهایت، شاعر به آمدن شخصیتی الهی (شمس تبریزی) اشاره میکند که در زندگیاش تحولی عمیق به وجود میآورد.
راهنما_اِریس : مه / قمر / صنم / نگار / نور درخشنده جانِ من ، در میخانه دل پدیدار شد تا ما را جذب کند و نزد اقیانوس جان ها که خانه این ذره جان من است ، جانم را به آنجا ببرد .
راهنما_اِریس : بطور کامل پدیدار شد و پایدار و ثابت شد ( در دل) ، و حالا آماده است تا پرتوهای نور را از کمان خود پرتاب کند تا مرا در بگیرد و مرا وارد جانا کند .
راهنما_اِریس : پدیدار شدن نور در دل ، صدها نکته و سر دارد که می بایست سالک تجربه کند تا به آن نکات برسد . این عدم پدیدار شدن نور ، همچو صد دام و فریب است که طالب را ، تشنه تر می کند . آنقدر مکر و فریب و حیله می چیند تا پدیدار شود و زمانی که پدیدار شد ، ما را احاطه می کند و به درون خود می کشد انگار که ما را ( جانِ سالک مشاهده گر ) را می بلعد .
راهنما_اِریس : زمانی که با قدرت و ثبات ، همچو یک سرو مقاوم پدیدار شد ، تنها همانجا به مشاهده آن ادامه بده و دور و برش باش و تمام توجه ات به او باشد . تا تو را همچو نهالی کم توان ، از پیله نفس بیرون بکشد و جذبت کند.
راهنما_اِریس : اگر سنگ دل و بی وفا هست ( یا پدیدار نمی شود و یا تو را جذب نمی کند ) ، ای سالک طریقت ، از مشاهده گری و ادامه راه خسته نشو . اول ما را ( نفس ) می کشد و آنگاه ما را ( جان ) جذب می کند .
راهنما_اِریس : آن ناز و عشوه ای که نور جان دارد و خود را در دل ما پنهان می کند ، مانند این است که صدها سلطان دارند ناز ما را می کشند
راهنما_اِریس : دوباره نور در دل پدیدار شد و همیشه هست ، آن جمال زیبا پدیدار شد تا دوباره داغ بر دل ما بگذارد ( یا سریع ناپدید بشود یا ما را جذب نکند )
راهنما_اِریس : آن جان که تمام جهان هستی از اوست آمد ، آن گنج پنهان در دل پدیدار شد . آنکه موجب فخر پادشاهان است آمد تا حجاب نفس را از ما جدا کند
راهنما_اِریس : آنکس که باید بیاید می آید ( در نهایت نور جان پدیدار خواهد شد ) ، با آمدنش ، شاید در آخر ما را جذب کند انگار که دل ما را پرتاب می کند تا واردش شویم .
راهنما_اِریس : نور جانان ، در برج حمل بود که در دل متجلی شد ( در برج حمل ، چرخش سیارات و صورتهای فلکی و امتداد سیارات و زاویه و ... همه اینها مهیا بود ) ، تا بر روی درخت ذهن ، ما را پخته و خالص کند تا جذب اقیانوس جانان شویم
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۲۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.