گنجور

 
مولانا

برخیز که ساقی اندرآمد

وان جان هزار دلبر آمد

آمد می ناب وز پی نقل

بادام و نبات و شکر آمد

آن جان و جهان رسید و از وی

صد جان جهان مصور آمد

مشک آمد پیش طره او

کان طره ز حسن بر سر آمد

زد حلقه مشک فام و می‌گفت

بگشای که بنده عنبر آمد

از تابش لعل او چه گویم

کز لعل و عقیق برتر آمد

زان سنبل ابروش حیاتم

با برگ و لطیف و اخضر آمد

درده می خام و بین که ما را

در مجلس خام دیگر آمد

آن رایت سرخ کز نهیبش

اسپاه فرج مظفر آمد

هر کار که بسته گشت و مشکل

آن کار بدو میسر آمد

می ده که سر سخن ندارم

زیرا که سخن چو لنگر آمد

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
غزل شمارهٔ ۷۰۸ به خوانش نازنین بازیان
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
اشکالات خوانش

بیت ۳ مصرع ۲ جان با کسره باید گفته شود

فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
انوری

زلفت چو به دلبری درآمد

بس کس که ز جان و دل برآمد

هم رایت خوشدلی نگون شد

هم دولت بی‌غمی سر آمد

دل گم نشود در آنچنان زلف

[...]

سید حسن غزنوی

گلگون رخ یار من دریغا

کز جنگ زمانه در سر آمد

افسوس که نوبهار حسنش

بیرون شد و تیرمه درآمد

ماهش که بتافتی فروشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه