گنجور

 
مولانا

چو با ما یار ما امروز جفتست

بگویم آنچ هرگز کس نگفته‌ست

همه مستند این جا محرمانند

میندیش از کسی غماز خفته‌ست

خزان خفت و بهاران گشت بیدار

نمی‌بینی درخت و گل شکفته‌ست

اگر یک روز باقی باشد از دی

زمین لب بسته است و گل نهفته‌ست

هلا در خواب کن اوباش تن را

که گوهرهای جانی جمله سفته‌ست

خمش کن زردهی زان در نیابی

وگر محرم شوی بستان که مفتست

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۵۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

چه خوش عیش و چه خرم روزگار است

که دولت عالی و دین استوار است

سخا را نو شکفته بوستان است

امل را نو دمیده مرغزار است

هنر در مد و دانش در زیادت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سوزنی سمرقندی

چه . . . یر است این ز . . . یر خر زبر دست

که خر چون دید زو، آنگونه بشکست

خر نر را . . . ون در کردم این . . . یر

به سان ماده خر خوابید در غست

چو . . . ادم ماده خر ار، کره بفکند

[...]

مجیرالدین بیلقانی

فلک را عهد بس نااستوار است

همه کار جهان ناپایدارست

بیا کس کز پی یک روزه راحت

بمانده روز و شب در انتظارست

هوایی دارد و آبی زمانه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه