گنجور

 
مولانا

لا یغرنک سد هوس عن رایی

کم قصور هدمت من عوج الارآء

اشتهی انصح لکن لسانی قفلت

اننی انصح بالصمت علی الاخفاء

این همه ترس و نفاق و دودلی باری چیست

نه که در سایه و در دولت این مولایی؟!

بیم ازان می‌کندت، تا برود بیم از تو

یار ازان می‌گزدت، تا همه شکرخایی

شمس تبریز شمعیست که غایب گردد

شب چو شد روز چرا منتظر فردایی؟!