تلخ کنی دهان من قند به دیگران دهی
نم ندهی به کشت من آب به این و آن دهی
جان منی و یار من دولت پایدار من
باغ من و بهار من باغ مرا خزان دهی
یا جهت ستیز من یا جهت گریز من
وقت نبات ریز من وعده و امتحان دهی
عود که جود میکند بهر تو دود میکند
شیر سجود میکند چون به سگ استخوان دهی
برگذرم ز نه فلک گر گذری به کوی من
پای نهم بر آسمان گر به سرم امان دهی
عقل و خرد فقیر تو پرورشش ز شیر تو
چون نشود ز تیر تو آنک بدو کمان دهی
در دو جهان بننگرد آنک بدو تو بنگری
خسرو خسروان شود گر به گدا تو نان دهی
جمله تن شکر شود هر که بدو شکر دهی
لقمه کند دو کون را آنک تواش دهان دهی
گشتم جمله شهرها نیست شکر مگر تو را
با تو مکیس چون کنم گر تو شکر گران دهی
گه بکشی گران دهی گه همه رایگان دهی
یک نفسی چنین دهی یک نفسی چنان دهی
مفخر مهر و مشتری در تبریز شمس دین
زنده شود دل قمر گر به قمر قران دهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
این ابیات به توصیف احساساتی عمیق در مورد عشق و بینظیر بودن معشوق است. شاعر از معشوق خود میخواهد که به او محبت کند و از درد و رنج او بکاهد، در حالی که به دیگران نعمت و شادی میدهد. او توجه معشوق به خود را همچون باغ و بهار خود میداند. شاعر همچنین به بینظیر بودن معشوق در تمام دنیا میگوید که هر کس او به آن کمترین توجهی کند، خوشبخت و شاداب خواهد بود. در نهایت، او از معشوق خود میخواهد که با لطف و توجه خود، به او زندگی و امید بدهد.
دهان مرا تلخ میکنی اما شیرینی و مهربانیات را بهدیگران عطا میکنی؛ کشتزار مرا آب نمیدهی اما به دیگران توجه مینمایی
تو جان و عزیز من هستی و همهچیز من هستی؛ باغ منی بهار منی اما به من خزان و اندوه میدهی
یا برای جنگ با من یا راندن من؛ به هنگام نباتریز من، به من فقط وعده و وعید میدهی
عود که جود میکند، سوخته و عاشق توست؛ شیران وقتی که میبینند سگی را استخوان میدهی میخواهند سگ تو باشند و در برابر تو مینشینند.
اگر از کوی من بگذری، از شادی از نُه فلک بالاتر میروم و (ای شاه) اگر به سر من امان دهی، از این سرور و افتخار، پای بر آسمان مینهم.
عقل و خرد نیازمند تو هستند و از تو پرورش و جان میگیرند و رشد میکنند؛ (ای شاه) کسی که به او کمان بدهی، چگونه از تیرهای ترکش تو نباشد و نپرد و از شادی بال و پر نگیرد؟
کسی که تو به او توجه کنی دو جهان در نظر او بیارزش میشود؛ شاه شاهان میشود آن گدایی که تو به او نان بدهی.
تمام وجود کسی که تو به او شکر بچشانی، شکر و شهد میشود؛ دو عالم را یک لقمه میکند، کسی که تو به او دهان ببخشی.
تمام شهرها و دنیا را گشتم هیچکس جز تو شکر ندارد؛ چگونه میتوانم با تو چانه بزنم حتی اگر به من گران بفروشی؟
گاهی وزن میکنی و گران میفروشی و گاهی رایگان میبخشی؟ گاهی چنین هستی و گاهی چنان.
مایه فخر مهر و مشتری و تمام افلاک، شمسالدین تبریزی است؛ دل ماه شاد و زنده میگردد اگر به ماه قران بدهی و توجه کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۳۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.